۱۳۹۵ مرداد ۲۱, پنجشنبه







بیدارشو بیدارشو، چشمان عقل بگشا
امروز نه روز خوابست، جانا بشو برپا

سالوس دین چون بختکی برما شده نازل
ای هموطن برخیز، با من بشو همدل

تا شر سالوس برکنیم از این دیارِما
راهی بجز جنبش نباشد ازبرای ما

اهریمن شیخ و فقیه برهستی ما پنجه افکنده
غارتگران مزدور جانی بریش ما میخنده

ای هموطن تاکی شویم ما اینهمه تحقیر؟
ای هموطن تا کی بجرم دوستی میهن شویم تکفیر؟

تا کی هزاران پیر وبرنا پایشان دربند؟
تا کی هزاران حیله وخدعه و یا ترفند؟

تا کی برای نان و آزادی سرِ ما برسرِ دارست؟
آیا خدای ما همیشه خفته بوده، هیچگاه بیدارست؟

ای هموطن برخیز، جز تو، جزمن، جزما
هیچکس نباشد ناجی ئی ما را

دشمن بغایت خُرد وناچیزست به پیش ما
ازخواب خوش بینی بپرهیز وبشو برپا


برپا...برپا...برپا...





۱ نظر:

  1. با سلام به دوست قدیمی اقای کبیری..
    مدتی بودغایب بودید..من هم مدتهاست که با این سایت کاری ندارم.اقای عزیز درد ما ایرانیان و اخلاق و روسوماتمان هفتاد من مثنویست.خود پرستی ها،منم منم کردن ها،دو روئی و کینه ورزی ها در همین سایت ها بیداد میکند..ادم از خود و فرهنگ و تربیت ملت خود گاه شرمنده میشود..باری شعر زیبائی نوشتید دوست گرامی..پر مغز ما امروز نیازمند قلم هائی هستیم که چنین اهرم هائی ،شهامت،امید،مبارزه و خوشبینی را در ما دو باره زنده کند..شعر زیبائی بود..دوست گرامی
    موفق و پیروز باشید
    عباس مطلق

    پاسخحذف