۱۳۹۶ شهریور ۱۲, یکشنبه

آیا نیاکان ما ازاسلام به گرمی استقبال کردند؟ 

چو بخت عرب بر عجم چیره گشت
همـــه روزایرانیــــان تیـــره گشت
                                     فردوسی
علی کبیری

" ما موظف به ابراز این واقعیت هستیم که اعراب بیابانی به چه کشتارهای دسته جمعی وجنایتهائی درسرزمینهای روم، کوش سرزمینهائی در امتداد رود نیل سفید، اسپانیا و درسایر سرزمینهای دور، دست زده و پسران ودختران آن مردمان را به اسیری گرفته و آنها را به بردگی و بیگاری گماردند...آنها وحشیهائی بودند که بوئی از رحم وشفقت و انسانیت نبرده بودند...از خونریزیهای بی جهت مردم خوشحال ومشعوف میشدند واز غارت اموال آنها لذت میبردند...شادی آنها هجوم به شهرهای آباد وسرقت اموال مردم وخورد وخوراکشان بلعیدن خشم ونفرت مردمان بود...اما هنگامی که از غارت اموال مردم وکشت وکشتار آنها درسرزمینهای بیزانس و ایران آسوده خاطرشده وزمان فراغتشان فرا رسید، خداوند انتقام آن همه خشونت ها، خونریزیها و کشت و کشتار و به یغمابردن اموال وهستی مردم راازآنها گرفته وبین آنها دو دستگی پدید آورد وسرزمینهای متصرفی آنان را بین دو تن از رهبرانشان که یکی درمغرب (معاویه-م) ودیگری درمشرق (علی-م) مستقربود، تقسیم کرده وآنان را به رویاروئی و خونریزی یکدیگرکشاند..."
یوحنای فنقی

ملاهای بظاهرایرانی همواره براین مدعا پای فشرده اند که آئین اسلام با تهدید و بضرب شمشیر، کشت وکشتار، غارت اموال نیاکان بیگناه ما و به بردگی بردن آنها و تجاوز به زنان ودخترانشان، به مردمان این سرزمین تحمیل نشده است. بلکه نیاکان ما با میل و رغبت آئین اسلام را بجان و دل پذیرفته و به دین مبین اسلام مشرف شدند. شک نیست، همانطور که یوحنای نیکیو اسقف مصری که در اوان تصرف مصر ازسوی تازیان شکوه وناله سرداده است، عده ای از مردم بی دفاع در مقابل زور وشمشیرجز تسلیم درمقابل تازیان و پذیرش اجباری آئین تحمیلی وارداتی، چارۀ دیگری نداشتند.  ولی شک نیست که بجز آن عده ای که از ترس جان واجبار به آئین اسلام گردن نهادند، عده ای نان به نرخ روزخور وابن الوقت نیزبه متابعت از جهت وزش باد، با ادای شهادتین به اسلام گرویدند وبا پیوستن به تازیان، درغارت و کشت وکشتار هم میهنان خود با آنها شریک شدند. اما همانطورکه تاریخ شهادت داده ومنابع اسلامی و سایر مورخین گزارش کرده اند، پس از شکست سپاهیان ایران درمقابله با تازیان و کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی، تا چند صد سال ایرانیان در نواحی مختلف درمقابل استیلای تازیان ایستادگی نموده و تا سالیان متمادی از پذیرش آئین وارداتی اسلام خودداری میکردند.

اکنون پس از نزدیک به چهل سال که از یورش دوّم تازیان به میهن ما و به رهبری ملاهای ته ماندۀ تازیان در ایران میگذرد، عده ای از آنها که درمقابل بقیۀ همپالکی هایشان قافیه را باخته اند، درسلک "نواندیشان دینی" و "ملی-مذهبی ها" برای فریب مردم در راستای گرم نگاهداشتن دکانداران دین، با فکل و کراوات وعطر و ادکلن به میدان آمده اند. درحالی که مردم بسیاری با مشاهدۀ اعمال نابکارحکمرانان حکومت اسلامی، اکنون به چنان هوشیاری رسیده اند که آماده اند تا عطای اسلام را به لقایش به بخشند. یکی ازاین نواندیشان دینی اخیراً در مصاحبه ای با توسل به دروغ ادعا کرده است که اسلام در کمال صلح وصفا به ایران آمده و نیاکان ما با کمال میل از دین قبلی خود بریده و اسلام را با آغوش باز پذیرفته اند.    

این فرد کسی جز جناب مهندس عبدالعلی بازرگان، فرزند خلف جناب مهندس مهدی بازرگان نیست. پدربه دستبوسی خمینی به پاریس رفت، به مقام نخست وزیری دولت موقت با هدف تشکیل حکومت اسلامی رسید، ملاها چنان بلائی به سرش آوردند که نگو ونپرس، و آخرعمری مجبورشد از دست آنها به مشرکین در اروپا پناه ببرد. و اما پسر... پسر نیز به همان آخر وعاقبت پدر دچار شد. همراه و همدل با پدر، از فرط شادی آمدن خمینی به ایران و تشکیل حکومت اسلامی مورد علاقه اش، قند در دلش آب میشد. اما پس از مشاهدۀ هرآنچه که ملاها به سر پدرآوردند وهرآنچه که به سر خودش آمد، موضع مخالف حکومت اسلامی اختیار کرد و از دست آنها به دامن آمریکای جهانخوار پناه برد تا بتواند بکار بسازوبفروشی درکنف حمایت شیطان بزرگ به آلاف و اولوفی برسد. ایشان فعال سیاسی- مذهبی مخالف جمهوری اسلامی، عضو عالیرتبۀ نهضت آزادی یا همان نهضتی که به آخوندها ملحق شد و آزادی را در سیاهچالهای حکومت اسلامی به غل و زنجیرکشید، برگزارکنندۀ کلاسهای قرآن ومفسربه رسمیت شناخته شده وعالی مرتبۀ آن، ساکن درنزدیکیهای شهرفرشتگان است.

پســرکـــو نـــدارد نشــــان ازپـدر/ توبیگانه خوانش، مخوانش پسر  

علت پرداختن به ایشان آنست که نامبرده در ردیف گروه نواندیشمندان اسلامی معاصربه خودنمائی پرداخته وهمچون همفکرانش ضمن الهی و رحمانی وانمودکردن اسلام، نیاکان ما را در زمرۀ مستقبلین از این آئین نمایانده و همواره بر این موضع پافشاری میکند که نه تنها جنگی بین نیاکان ما و تازیان درنگرفت، بلکه ایرانیان باستان با استقبال از این آئین، با کمال میل ورغبت آنرا به عنوان دین جدید پذیرا شدند. چنین مدعائی مبتنی برمصاحبه های متعدد ایشان که به عنوان نمونه دو مورد از آنها، زیرعنوان "آیا اعراب به زور ما را مسلمان کردند؟" در نشانیهای اینترنتی زیر، بگوش عالم وآدم رسیده است.


همچه ادعائی از جانب ایشان و همفکرانشان، جز مخدوش کردن تاریخ ایران محسوب نمیشود. این ادعا تکرارتبلیغات دستگاه دروغ پراکنی آخوندهای ریزو درشت بوده و بکل بی پایه و اساس است. به منظور روشنگری هم میهنان، با ارائۀ مدارک واسناد تاریخی جدیدی و منجمله شمه ای از فارسنامۀ ابن بلخی، سوای مدارک تاریخی طبری و بلاذری که تاکنون به عنوان منابع اسلامی ارائه شده اند، به این مهم میپردازم. باشد تا همگی بدانیم وآگاه باشیم که این جمع نواندیشان مسلمان وملی- مذهبیها، نه تنها از صفت ملی عاری هستند، بلکه بعلت وجود پردۀ سیاه ایمان به اسلام وقرآن درمقابل دیدگان خرد و بصیرتشان، نمیتوانند بجز افراد وعناصر ضدملی عمل کنند. درواقع، کسی که چنان خون وخونریزی عظیم و قتل و غارت و تجاوز وبه بردگی بردن نیاکان ما را برخلاف واقعیات تاریخی انکارکند، درواقع بر کلیۀ آن اعمال غیر انسانی صحه گذاشته و قصد گمراه کردن مسلمانان نا آگاه ایرانی و پیروان خودرا دارد. از این رو، نمیتوان همچه افرادی را ناجی مردم وکشوربشمار آورد و به عنوان رهبران مبارزات ضد حکومت اسلامی حاضربرای برقراری دمکراسی و آزادیهای انسانی در کشورما، به دنبال آنها حرکت کرد. اینان نیز همچون مولا و سلف خود، مهدی بازرگان، در لحظات سرنوشت ساز بازهم به علت محو شدن در تخیلات و اوهام مذهبی، مردم ما را به گمراهی خواهند کشاند. درواقع، این جمع نواندیشان دینی، روی دیگر سکۀ حکومت اسلامی ملاها منتها با کراوات و کت وشلوار و جلیقۀ مورد پسند نا آگاهانی هستند که هنوزکه هنوزاست متوجه بلاهای رفته برمردم و مملکت، براثر دنباله روی از اسلام شریعتی ها و آل احمدهای کراواتی نشده اند.  حال به بینیم که در 1400 سال پیش بر ایران و ایرانی چه گذشت وآیا نومسلمانان عصر پیغمبر اسلام و خلفای راشدین برای نیاکان ما  وسایرین دین مهربانی و رحمت به ارمغان آودند، وبنا به ادعای این جناب "نوبازرگان" در آن سالها نیاکان ما ودیگران با کمال میل و رغبت با دسته های گل از تازیان استقبال نموده وزیر پایشان فرش قرمز پهن کردند یا واقعیت چیز دیگریست؟ در ادامه، به اختصار به چند واقعۀ تاریخی مرتبط با مردمان سایر سرزمینها و نیز سرزمین ما، با مراجعه به چند سند تاریخی بجا مانده وناگفته در منابع فارسی زبان، ازمنابع دست اول عموماً غیراسلامی ونه بازنویسی تمام عیار جنایتهای تازیان در سرزمین ما ، اشاره کرده و حتی المقدور ازبازگوئی گزارشهای سایر مورخین و بخصوص تکرارمکررات ادعاهای ساختگی مورخین وفقهای اسلامی که بارها از جانب آنها در هر فرصتی بازگوشده اند، خودداری خواهد شد. ولی از ابراز این واقعیت گزیری نیست که مورخین اسلامی همچون طبری و بلاذری نیز با توسل به دروغ پردازی و بهانه سازیهای معمول مسلمانان، از گزارش بخشهائی از آن همه جنایتها خودداری نکرده اند. آنچه مسلم است اینست که این تازیان بودند که به این سرزمین تاختند و ایرانیان نبودند که جزیرة العرب را مورد تاخت و تاز قرار دهند. به همین دلیل است که ما آنها را تازی می نامیم.

بازنگری اسناد تاریخی دست اول غیر اسلامی، در زنده بودن محمّد

  بر خلاف روایتهای مورخین و فقهای اسلامی که حملات تازیان به منظورکشورگشائی و سلطه بر نواحی خارج از شبه جزیرۀ عربستان را در دوران خلفای راشدین وانمود کرده اند، در حیات محمّد پیغمبر اسلام تازیان نه تنها شهرهای آباد جزیرة العرب را مورد تاخت وتازقراردادند، بلکه سرزمینهای خارج از شبه جزیره و مردمان آنها را نیزاز کشت و کشتارمردمان و غارت اموالشان بی نصیب نگذاشتند. دستنویسهای تاریخی زیر اشاره به حمله های تازیان به سرزمینهای خارج از جزیرة العرب در زمان حیات محمّد و به رهبری اومیکنند.

الف 1-  تاریخچۀ 741 ( Chronicle 741) یا (Byzantine-Arab Chronicle 741)
الف 2-  تاریخچۀ 754 (Chronicle 754 )
ب - Byzantium and Early Islamic Conquests, Cambridge, Walter E. Kaegi, P 67
ج - تاریخچۀ تئوفانس معترف (The Chronicle of Theophanes)
د - آموزه های یعقوب نومسیحی (Doctrina Jacobi Nuper Baptizati )

رابرت هویلند (Robert Hoyland) استاد تاریخ اسلام دردانشگاههای آکسفورد و نیویورک، دو تاریخچۀ 1 و 2 بالا را مورد بررسی قرارداده و نتیجه گرفته که تفاوت عمده ای در شرح وقایع، بین گزارش تاریخچه های 741 و 754 وجود ندارد و هردوی آنها را که یکی متعلق به قرن هفتم میلادی و دیگری به زبان اسپانیائی و متعلق به قرن هشتم میلادی میباشد، رونوشتی از مدرک تاریخی بزرگتری بشمارآورده است. براین اساس، تاریخچۀ 741 را که از مأخذ شرقی بوده و نزدیکتر به زمان وقوع حوادث تاریخی مربوط به صدر اسلام است وحتی جابجا به تحسین اعمال پیغمبر اسلام و خلفای راشدین پرداخته، درکتاب مرجع پژوهشی اش بنام اسلام از دید دیگران (Seeing Islam as Others Saw it) ترجمه کرده است. (صص 630-611). تاریخچۀ نامبرده با نظر بسیار مثبت نسبت به وقایع صدر اسلام و با ذکرتاریخ وقوع جنگهای تازیان و شرح مختصری از هر واقعۀ تاریخی میپردازد. در این بخش به شرح وقایع ناگفته از جانب مورخین اسلامی که مربوط به حمله های تازیان به قلمروی رومیان تا مرزهای قلمروی ساسانیان درزمان حیات محمّد پیغمبراسلام میباشند، اشاره خواهد شد. امتناع مورخین مسلمان در این مورد به هیچ وجه نمیتواند آنها را از مسئولیت انسانی و تاریخیشان تبرئه نماید. اینکه مورخین اسلامی کشورگشائیهای تازیان صدر اسلام را از زمان حکومت خلفای راشدین به بعد روایت کرده و درمورد کشورگشائیهای تازیان و تجاوز به مردمان و سرزمینهای خارج از شبه جزیرۀ عربستان در دوران حیات محمّد اشاره ای نکرده اند، مؤید آنست که آنها کوشش دارند تا پیغمبر اسلام و این آئین را از ایراد وانتقاد نسبت به آن همه تجاوزها و قتل و غارتهای نواحی خارج از شبه جزیره عربستان مصون وبرکنار نگاهداشته و اگر ایراد و انتقادی هم نسبت به آن کشورگشائیها وارد میشود، فقط و فقط برعلیه خلفای راشدین و نه محمّد به عنوان پیغمبر اسلام، باشد. بر این اساس، تیغ انتقاد از سرپیغمبرو دین اسلام برداشته خواهد شد. اما اکنون  بشر به دورانی رسیده، به تکنولوزیهائی دست یافته و اسنادی در اختیار دارد که دیگر کتمان واقعیتهای تاریخی بسیار مشکل و حتی غیرممکن شده است.

 الف - 
فصل 12(تاریخچۀ 741):  درسال هفتم امپراتوری هراکلیوس، هنگامی که اعراب به رهبری محمّد با هم متحد شده و برشمار آنها افزوده  شد، بپاخاستند واقدام به حملات پراکنده و نامنظمی به قبیله ها و شهرهای واقع در عربستان، سوریه و میانرودان درقلمروی امپراتوری روم کردند وحتی تعدادی ازدهکده های کوچک را نیز به تصرف درآوردند. تئودور برادر امپراتور به جنگ باآنها پرداخت. اما به محض رسیدن این خبر به امپراتور، وی به طالع بینی پرداخته و براساس نتیجۀ آن طالع بینی، تئودور را از این کاربر حذر داشت.

توضیح نویسنده: هراکلیوس از سال 610 تا 641 که سال مرگ اوست، حکومت کرده است. بنابراین، سال هفتم از دوران امپراتوری او برابر با سال 617 میلادی میباشد. نظربه اینکه محمّد متولد 570 میلادیست، پس درسال 617 سن او برابر 47 سال است. نتیجه اینکه درسال 617، نومسلمانان اقدام به حمله های پراکنده به قبائل و نواحی واقع در قلمروی رومیان از عربستان و سوریه تا میانرودان، کرده و حتی بعضی نواحی سوریه و میانرودان در قلمروی امپراتوری روم را تصرف کردند. چنین خبری مؤید آنست که تجاوزهای نظامی تازیان به سرزمینهای خارج ازعربستان، اززمان 47 سالگی محمّد یا 7 سال پس از ادعای پیغمبری وی و 15 سال قبل ازمرگش شروع شده ونه براساس ادعاهای مورخین اسلامی، که حمله های تازیان به مناطق خارج از جزیرة العرب را از زمان حکومت ابوبکربه بعد گزارش کرده اند. از طرف دیگر با توجه به اینکه مورخین اسلامی کوچکترین واقعه در زمان محمّد وحتی گفتگوهای خصوصی او را کلمه به کلمه و نکته به نکته بازگوکرده اند، عدم گزارش چنین وقایع مهم تاریخی مربوط به زمان حیات محمّد نمیتواند عملی سهو بشمارآید. آنها به عمد از ذکر یورشهای تازیان به سرزمینهای خارج از شبه جزیرۀ عربستان در دوران زنده بودن محمّد خودداری کرده اند تا محمّد را ازرهبری قتل و غارت و تجاوز به ساکنان خارج از جزیرة العرب برکنار نگاهداشته و او را از آن همه نابکاریها تبرئه نمایند، تا اگرایراد وانتقادی نسبت به کشت وکشتاروغارت و به بردگی گرفتن های مردم از سوی تازیان بعمل آید، این ایراد و انتقادها متوجه پیغمبرو دین اسلام نشود. زهی بی انصافی، زهی بی شرمی و زهی بی شرفی.

ب -
دومین تعرض تازیان به رهبری محمّد به قلمروی رومیان در خارج از جزیرة العرب، حمله به شهر مؤته  درجوار رود اردن کنونی درسال 629 میلادی (59 سالگی محمّد) است. اما بعلت آمادگی جنگی رومیان، تازیان شکست سنگینی متحمل شده و سه تن از فرماندهان آنها کشته شدند.
Byzantium and Early Islamic Conquests, Cambridge, Walter E. Kaegi, P 67


ج - 
براساس اطلاعات تاریخی از منابع مسیحی که به صورت دست نویس به خط سُریانی به مارسیده است، در شروع کارِ محمّد عده ای ازپیشوایان و رهبران یهودیان ساکن در یثرب به پنداراین که محمّد همان ناجیِ موعود است که درتورات به آنها وعده داده شده، به دور اوگردآمده وبه پیغمبری اوگردن نهادند. ولی هنگامی که مشاهده کردند محمّد از گوشت شترتغذیه میکند، اعتقادآنها نسبت به او سلب شد. باوجوداین، 10 نفرازآنها به اجبارو از روی سیاست از مسلمانی برنگشته و تاآخر عمر با او ماندند. این مورد به شرح زیراست:

" درشروع به تبلیغات پیغمبری ازجانب محمّد، عده ای ازپیشوایان یهودی منحرف به گمان اینکه وی همان ناجی الهی است که ظهورش [درکتاب مقدس] به یهودیان وعده داده شده است، به محمّد پیوسته و با پذیرفتن آئین اواز دین موسی روی برگرداندند. آنها 10 نفربودند که با او ماندند تااینکه زمانِ اولین قربانی فرارسید. اما وقتی مشاهده کردند که او گوشت شتر میخورد، به این نتیجه رسیدند که محمّد آن ناجی ای نیست که در تورات آمده و آنها از قبل حدس زده بودند. با وجود این، تا پایان عمر وی با او ماندند و به آموزش مطالب غیر واقعی و منحرفانه به او پرداختند..."
(خوردن گوشت شتر دردین یهود حرام است. نویسنده ومترجم)

The Chronicle of Theophanes, Annus Mundi 6122, Translated by Harry Turtledove

تذکر: با تطبیق آیۀ 12 از مائده و ادعای تئوفانس، پیوستن تعدادی از رهبران یهودی یثرب به محمّد محقق میشود، با این تفاوت که آیۀ بالا تعداد آنها را 12 و تئوفانس تعداد آنها را 10 نفر ذکرکرده است.


وَلَقَدْ أَخَذَ اللَّهُ مِيثَاقَ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَبَعَثْنَا مِنْهُمُ اثْنَيْ عَشَرَ نَقِيبًا وَقَالَ اللَّهُ إِنِّي مَعَكُمْ لَئِنْ أَقَمْتُمُ الصَّلَاةَ وَآتَيْتُمُ الزَّكَاةَ وَآمَنْتُمْ بِرُسُلِي... (مائده/12).

در حقيقت ‏خدا از بنی اسرائيل پيمان گرفت و از آنان دوازده سركرده برانگيختيم و الله فرمود من با شما هستم اگر نماز برپا داريد و زكات بدهيد و به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد...

زکات که درآیۀ بالا به آن اشاره شده است جزء وظائف دینی مسلمانان ونه نامسلمانانِ اهل کتاب است. نامسلمانانِ اهل کتاب که درسرزمینهای اسلامی زندگی میکردند، موظف به پرداخت جزیه به حکومتهای اسلامی بودند. بنابراین، ازمفاد آیۀ پیش گفته چنین برمیآید که آن 12 نفراز بزرگان یهودی آئین محمّد را پذیرفته و مسلمان شده بودند. مضافاً به اینکه برمبنای گواهی و شهادت قسمت آخرآیۀ نامبرده مبنی بر "یاریشان کنید"، آنها متعهد شدند تا به محمّد کمک کرده و در رسیدن به اهدافش وی را یاری دهند. شک نیست که وقتی آن رهبران و سرکردگان یهودی تصمیم به اطاعت و پیروی از محمّد گرفتند، زیردستان و پیروانشان نیز به تبعیت از آنها به نومسلمانان پیوسته و در سپاه محمّد و برای او شمشیر زدند. بنابراین، با توجه به مفاد آیۀ مائده/12، گزارش تاریخی تئوفانس و نیزگزارش بخش "د" زیر که در پی خواهد آمد، پیوستن یهودیان به محمّد در یثرب و یاری رساندن به او در لشکر کشیهای بعدی اش و تجاوزبه مردم، قتل عام آنها وغارت اموال و ویرانی خانه ها و کاشانه و شهرهایشان، محرز شده و آن جنایتها و قتل وغارتها نه تنها درجزیرة العرب با همراهی یهودیان به وقوع پیوسته، بلکه در خارج ازشبه جزیرۀ عربستان نیز یهودیان درخونریزیها و جنایتهای محمّد و پیروانش، مشارکت داشته اند.


ضمناً با توجه به واژۀ "زکات" که مسلمانان موظف به پرداخت آن هستند و اشاره به 12 نفر ازبزرگان و پیشوایان یهود (بنی اسرائیل) در آیۀ بالا، چنین نتیجه میشود که تعداد بزرگان ورهبران یهود بجای 10 نفرکه از سوی تئوفانس گزارش شده است، 12 نفرازابتداء به اسلام گرویده وبراساس آیۀ بالا شرط گرایش آنها به اسلام فقط این بود که پس از گرویدن به اسلام خود وپیروانشان زکات داده و به یاری محمّد همت کنند. توضیح آنکه زکات در اسلام مربوط به منافعیست که ازمنابع طبیعی یا از زمین همچون کشاورزی وگله داری ومعدن داری عاید مسلمانان شده و بخشی ازآن باید به حاکم برای مصرف امورحکومتی داده شود. ازطرف دیگر، براساس روایات مورخین اسلامی، آن 10 یا 12 نفراز بزرگان یهود که درقرآن به آنها اشاره شده است، کسانی بودند که دریثرب (مدینه) اسلام آوردند و با افزودن پیروان و قبیله های تحت فرمان ورهبری آنها، تعداد بسیاری از یهودیان دریثرب به سپاه محمّد پیوستند.



د -

گزارشی از "آموزه های یعقوب نومسیحی" تأکید دیگری در پیوستن جنگجویان یهودی ساکنِ یثرب به نومسلمانان در صدر اسلام است. چنین گزارشی از فحوای سوآل معترضۀ ژوستوس یهودی از پسر عمویش یعقوب که از یهودیت به مسیحیت تغییر دین داده بود، بر میآید که «اگر برادرتو یا یهودیانی که به تازیان پیوسته اند، بخواهند با فشار و زور، دین ترا به اسلام تغییردهند، چه خواهی کرد؟»
حال اگر این سوآل را با قسمت آخر سورۀ مائده/12 پیش گفته که درآن الله از زبان محمّد، به رهبران یهودی دستور میدهد که «به فرستادگانم ايمان بياوريد و ياريشان كنيد» مقابله وتلفیق کنیم، چنین برمیآید که اولاً- با توجه به حکم "یاریشان کنید" در آیۀ فوق، چنین نتیجه میشود که سرکردگان یهودی یثرب و قبیله های زیر فرمان و رهبری آنها در دوران محمّد، موظف بودند تا پس از تغییر دین و گرویدن به اسلام، به وی ونومسلمانان یاری دهند. چنین یاری دادن هم میبایستی بصورت مالی (زکات) و هم همانطور که از مناظرۀ ژوستوس با یعقوب برمیآید، بصورت شرکت درجنگهای محمّد بوده است. ثانیاً - شرکت یهودیان یثرب در جنگهای محمّد میتواند براساس علت دیگری هم باشد. آن علت با توجه به قسمت دیگری از مناظرۀ ژوستوس با یعقوب احراز میشود که به موجب آن، کشته شدن فرماندۀ رومی منطقه بدست تازیان، مایۀ شعف وشادی فوق العادۀ یهودیان آن ناحیه شده و چنین واقعیتی خبراز تنفر بی حد یهودیان منطقه از رومیان و بخصوص امپراتور مسیحی روم و مسیحیان مورد حمایت امپراتور، میکند. ثالثاً- همانطور که از متن مناظرۀ نامبرده برمیآید، جمع بسیاری از یهودیان، ظهور محمّد را به عنوان ناجی ای که درتورات وعدۀ آمدنش به آنها داده شده بود، توجیه میکردند.  رابعاً- در آن برهۀ زمانی که هراکلیوس امپراتور روم دستور داده بود تا کلیۀ یهودیان از مصر تا فلسطین باید به دین مسیح درآیند، چنین دستور شاقی مایۀ ناخرسندی و تنفر یهودیان درمناطق تحت نفوذ رومیان شد. چنان فشار و وضعیت ناگواری میتواند علت دیگری بر گرویدن یهودیان جزیرة العرب به محمّد به عنوان آن ناجی که تورات وعدۀ آمدنش را داده و بالطبع آن نجات دهنده ای که برای رهانیدن یهودیان از ظلم وستم امپراتور مسیحی و نیز مسیحیان مورد حمایت امپراتوری روم ظهورکرده، میتوان برآورد کرد. اما همانطور که تئوفانس تشریح کرده است، رهبران یهودی پس از مشاهدۀ اینکه محمّد گوشت شتر میخورد، بخوبی متوجه شدند که وی آن ناجی وعده داده شده در تورات نیست. درزیر به آن بخش از مناظرۀ ژوستوس و یعقوب در تأئید این نوشته اشاره میکنم.

 (آموزه های یعقوب نومسیحی): این سند، دست نوشتۀ بجا مانده ای به تاریخ 634 میلادی یا دوسال پس از مرگ محمّد پیغمبر اسلام، بنام "آموزه های یعقوب نومسیحی" میباشد. نسخه های متعددی از این دست نوشته به زبانهای یونانی، اسلاو( Slav )، حبشی ( Ge'ez) ، آرامی وعربی دردست است. برای مطالعۀ بیشتر درمورد وجود این دست نوشته ها ونیزمکانهای نگهداری آنها، میتوان به پژوهش مشترک دو پژوهشگرفرانسوی تاریخ قرون وسطی درصفحه های 229-47 بشرح زیر مراجعه کرد:

Juifs et Chrétiens dans l'Orient Byzantin par Gilbert Dagron et Vincent Déroche (2010)

نسخۀ برگردانده شده به آلمانی:

"Doctrina Iacobi nuper baptizati," Abhandlungen der koniglichen
Gesellschaft der Wissenschaften zu Gottingen, philologisch-historische masse
12.3 (Berlin, 1910), i-xviii (intra.), 1-96 (text and indices).

دوپژوهشگر دیگر فرانسوی نیز نسخۀ یونانی دست نوشتۀ نامبرده را مورد پژوهش قرارداده اند:

La Didascalie de Jacob par R. Graffin et F. Nau 1983

ضمناً میتوان به کتابشناسی درمورد روابط بین مسلمانان ومسیحیان، در صفحه های 119-117 کتاب زیربا عنوان لاتین  Doctrina Jacobi Nuper Baptizati که دردسترس عموم است، مراجعه نمود:

Christian-Moslem Relations, A Bibliographical History, Volume 1, Edited by David Thomas and Barbara Roggema (2009)

توضیح کوتاهی درمورد تاریخچۀ آن قسمت از دست نویس مورد نظر در این نوشته:

دردورۀ حکمرانی هراکلیوس امپراتور روم شرقی به پایتختی بیزانس یا کنستانتین یا به عربی قسطنطنیه (استانبول کنونی)، درسال 630 میلادی به دستور امپراتور که مسیحی وپشتیبان ومدافع مسیحیت بود، قرار براین شد تا کلیۀ یهودیان ساکن درقلمرو امپراتوری در آفریقا، به دین مسیح درآیند. یعقوب که یک بازرگان یهودی بود، در کارتاژ (تونس کنونی) به اجبار از یهودیت به مسیحیت تغییر دین داده وپس از تحقیق بیشتر درمورد مسیحیت، در سلک یکی از مسیحیان معتقد و مؤمن درمیآید و اقدام به تبلیغ وترویج مسیحیت درمیان یهودیان میکند. این دست نوشته حاصل تبلیغ وی از این آئین ونوشته ای ضد یهودی است که بصورت مناظره بین او و پسرعمویش ژوستوس ( Justus ) که یک یهودی مؤمن و معتقد بود وبه تورات تسلط کافی داشت، درحضور سایر یهودیان، درمیگیرد. توضیح آنکه در تاریخ 633 میلادی، آبراهام برادر ژوستوس که ساکن سزاریه بود (سزاریه درساحل مدیترانه و در اسرائیل کنونی واقع است) با خبر میشود که ارتش روم شرقی از تازیان ( Saracens )  (1) به رهبری پیغمبر نوظهوری شکست خورده وفرمانده آن کشته شده است. این خبر یهودیان ساکن فلسطین را به وجدآورده وبه آنها امید میدهد تا رهبر این اعراب درکسوت پیغمبرموعود، چنانچه در تورات وعدۀ ظهور او برای نجات یهودیان داده شده است، بتواند آنها را ازظلم وستم رومیان نجات دهد. ضمن این مناظره، ژوستوس به خبر کشته شدن فرماندۀ رومی بدست تازیان درمنطقه اشاره نموده و درادامه به اظهارات پیرمرد صاحب نظری ازاهالی سیکامینه ( Sykamina ) درپاسخ به سئوالی از آبراهام درمورد آن رهبر به عنوان پیغمبری که در عربستان ظهورکرده، اشاره میکند. پیرمرد نامبرده درپاسخ به سئوال آبراهام راجع به پیغمبر مزبور، اظهار میدارد  « " آن مرد پیغمبری دروغین بوده است، زیرا پیغمبران با شمشیر نمیآیند. درواقع اعمال او جز ایجاد هرج ومرج نیست ومن معتقد به همان مسیح اولین که مسیحیان به عبادت او میپردازند، هستم که اکنون بجای آن پیامبر خدا، ما آمادۀ پذیرفتن  یک ضد مسیح میشویم..."  پس ازآن من، آبراهام، از کسانی که آن مرد رادیده بودند، شنیدم که هیچ گونه درستی و راستی دراعمال آن پیغمبرنما جز خونریزی مشاهده نشده است. او ادعا کرده که کلید بهشت را دردست دارد که چنین ادعائی از جانب چنین فردی باورنکردنیست.»

برمبنای پژوهشهای مورخین، این فرد بجز محمّد کس دیگری نمیتواند باشد. چون بجز او فرد دیگری در آن برهۀ زمانی درحجاز وعربستان دعوی پیغمبری بعمل نیاورده و اقدام به حمله به شهرها و کشت و کشتار مردمان نکرده بود.  مضافاً به اینکه این دست نویس تاریخ مرگ محمّد ازجانب مورخین اسلامی (سال دهم هجری مطابق با 632 میلادی در مقابل سال 634 میلادی که تاریخ این دست نویس است) را مورد تردید قرارمیدهد. البته بمنظور اجتناب ازترتیب تاریخی براساس استناد مورخین اسلامی، دراینجا همان سال 632 میلادی مربوط به مرگ محمّد را درنظر میگیریم.
 آنچه مسلم است اینکه در صدر اسلام تعداد بسیاری از یهودیان به کمک محمّد آمده و در تاخت وتازهای او و تجاوز به سرزمینهای دیگر و مردمان غیر مسلمان شریک وسهیم شدند. 

1- Saracen اولین بار در قرن دوم میلادی در جغرافیای بطلمیوس ذکر شده که اشاره به Sarakene که منطقه ای واقع در شمال شبه جزیرۀ سینا است میکند. همچنین، بطلمیوس از مردمی بنام Sarakenoi یاد میکند که درشمال غربی شبه جزیرۀ عربستان ودرمجاورت صحرای سینا زندگی میکرده اند. ولی نیلوس راهب که درقرن چهارم میلادی در صومعه ای در صحرای سینا میزیسته، از این مردمان به عنوان راهزنان سرگردنه نام میبرد که جز خونریزی وقتل کاروانیان  وغارت و چپاول اموال آنها کار دیگری نمیکردند. از همین رو این نویسنده واژۀ Saracen را معادل کلام فردوسی که تازی نامیده است، بکاربرده است. توضیح آنکه در ویکیپدیای فارسی Saracens را شرقیون ترجمه کرده است که معادل واژۀ نامبرده نمیتواند تلقی شود. زیرا شرقیون شامل کلیۀ مردمان وحتی ایرانیان و اهالی قفقاز وغیره میشود که در شرق قلمروی امپراتوری روم زیست میکرده اند واین با نظر بطلمیوس که اولین کسی بوده که این واژه را بکاربرده و اشاره به اهالی ساکن در شمال شبه جزیرۀ سینا یا درمجاورت آن کرده است، مطابقت نمیکند.

بازنگری اسناد تاریخی دست اول غیر اسلامی، پس از مرگ محمّد

الف-
(تاریخچۀ تئوفیلوس از اهالی اِدِسا Theophilus of Edessa's Chronicle)
پس از مرگ محمّد، ابوبکر(634-632 میلادی) به حکومت رسید. او چهارفرمانده را برای تسخیر سرزمینهای خارج از جزیرة العرب منصوب کرد. یکی از آنها برای تصرف فلسطین، دومی برای تصرف مصر، سومی برای تصرف ایران (پرشیا) و چهارمی برای تصرف سرزمین مسیحیان  (سرزمینهای امپراتوری روم شرقی. م). (صص 92 و 93)
توضیح نویسنده: به موجب پژوهشهای بعمل آمده، بیشترمأموریتهای نامبرده در اواخر سال 634 میلادی ابلاغ شده و به سبب مرگ ابوبکردرآن سال، تسخیر سرزمینهای خارج از شبه جزیرۀ عربستان به دوران حکومت عمرموکول شد. در حکومت ابوبکر به خبرحملۀ تازیان به اطراف فلسطین برمیخوریم که بنا به گزارش تئوفیلوس (پانوشت ص 93)، تازیان 4000 نفر را کشته و اموالشان را به غارت بردند (634 م). ولی آنچه مسلم است اینکه پی ریزی یورشهای تازیان به سرزمینهای خارج از جزیرة العرب از زمان محمّد شروع شده و درحکومت ابوبکرادامه پیداکرد. ولی به علت مرگ او، نقشۀ قطعی تصرف سرزمینهای مورد نظر به دوران حکومت عُمرموکول شد.

ب- (همانجا)
ابوبکر درسال 634 میلادی مُرد. پس از او عُمر به حکومت رسید و دراولین سال حکومتش سپاهیانی را به بَلقاء (درقرن هفتم میلادی، کلیۀ بخشهای شرقی اردن کنونی بَلقاء نامیده میشد. (سپاه نامبرده به فرماندهی خالد ابن ولید بود.) روانه کرد. هراکلیوس برادرش تئودور را به مقابله با عربها روانه کرد. تئودور و لشکریانش از اعراب شکست خوردند، همۀ لژیونرها کشته شده و تئودور به کنستانتین پُل (پایتخت امپراتوری روم شرقی در استانبول کنونی) برگشت. عربها تا بُصرا (بُصری الشام کنونی در جنوب سوریه) پیش رفتند و سپس به مدینه مراجعت نمودند. عُمر سردار دیگر عرب بنام سعد ابن ابی وقاص رابا لشکریانی به سرزمین ایرانیان فرستاد.
Theophilus of Edessa's Chronicle، ص 96     

ج-
فصل 15 (تاریخچۀ 741 پیش گفته):  درسال 635، هراکلیوس پیکهائی به اطراف و اکناف امپراتوری گسیل داشت وبه لژیونهای رومی مستقر در نواحی مختلف درسواحل مدیترانه و جزائر آن تا مصر، دستورداد تا به دمشق پایتخت سوریه رفته و به نبرد برعلیه دشمن (تازیان. م) بپردازند.

توضیح نویسنده: محمّد سه سال قبل از635 میلادی، درگذشته بود. با احتساب حکومت ابوبکر به مدت 2 سال از 632 تا 634، این تاریخ به سال اول حکومت عمرمربوط است. این سند تاریخی نشان از این واقعیت دارد که نومسلمانان برخلاف دوران محمّد که بطور نا منظم و پراکنده نواحی خارج از شبه جریرۀ عربستان را مورد حمله و غارتهای محدود قرارمیدادند، وهمانطور که قبلاً هم اشاره شد، هراکلیوس امپراتور روم نیز آنها را خطر عمده ای محسوب نمیکرد. ولی درسال 635 میلادی که هراکلیوس به کلیۀ لژیونهای رومی مستقر در شمال آفریقا و مصر وحتی جرائر مدیترانه دستور میدهد تا برای نبرد به دمشق روانه شوند، نشان ازاین واقعیت دارد که درآن برهۀ زمانی تازیان به رهبری عمرابن الخطاب به صورت سپاهیانی با توانائی جنگی فوق العاده و منظم و تحت فرماندهی ستادی به سرزمینهای تحت تسلط رومیان حمله ور شده وامکان شکست آنها ازطریق لژیونهای محلی و منطقه ای میسر نبود. بر این اساس، در آن برهۀ زمانی هراکلیوس تازیان را خطر عمده ای برای امپراتوری روم دانسته و امر به پیوستن کلیۀ لژیونهای مستقر در سایرنقاط قلمروی امپراتوری به لژیونهای مستقر دردمشق کرد.

د -
دست نویس دیگری بتاریخ 637 میلادی (درسال سوم خلافت عمر ابن الخطاب) زیر عنوان

A Record of the Arab Conquest of Syria, AD 637

دردست است. این دست نویس شامل 25 سطر ویادداشتی به خط سُریانی در حاشیۀ انجیل کتاب مقدس مسیحیان است.  بموجب سطر13، نویسندۀ این دست نویس خود شاهد زندۀ نبرد بین تازیان وسپاهیان روم شرقی در نزدیکی شهر الجابیه کنونی ( Gabitha ) واقع در شمال رود یَرموک ( Yarmuk ) بوده است. طی این نبرد بسیاری از دهات ویران، مردمان بسیاری کشته و اسیر و اموال مردمان وبسیاری از احشام آنان از سوی تازیان به غنیمت گرفته میشوند. دراین نبرد تازیان شکست سختی به رومیان وارد کرده وبنا به گفتۀ شاهد نامبرده تعداد 50,000 نفرازرومیان کشته شده وبسیاری از مردم به اسیری برده میشوند. این نبرد در تاریخ به نبرد یَرموک معروف است. به هر حال، در سطر 10 یادداشت نامبرده، از "عربهای محمّد" یادشده است که بسیاری ازمردم از سواحل قلیله تا محدودۀ دمشق را کشته یا به اسارت میگیرند.
دست نویس بالا که مربوط به پنج سال پس از مرگ محمّد بوده وتازیان را "عربهای محمّد" مینامد، مؤید آنست که درآن زمان نام محمّد به عنوان رهبر یا پادشاه عربها و رهبری خونریز که با بی رحمی دست به کشت وکشتار دیگران میزده ، درمیان مردم ساکن سرزمینهای مجاور جزیرة العرب، نامی شناخته شده بوده است.
این مدرک تاریخی را میتوان درصفحه های 4-1 ازپژوهش اسناد تاریخی زیر ملاحظه کرد:

The Seventh Century in the West-Syrian Chronicles by A. Palmer (1993)

ه-
به منظور کوتاه کردن نوشتۀ حاضر، از ذکر یورشهای تازیان به سرزمین مصریان که بصورت یک کتاب در سند تاریخی "The Chronicle of John, Bishop of Nikiu" به تفصیل با آن اشاره شده است، خودداری میشود. اما از ذکر این واقعیت نباید گذشت که در قسمتی از سند نامبرده، یوحنای نیکیو به شرح تاخت وتازهای تازیان به ایران نیز پرداخته است. دوستان علاقمند میتوانند مشروح خونریزیها وچپاول اموال مصریان از سوی تازیان در حمله به مصر به فرماندهی عمرو ابن العاص و نیز شرح مختصری از یورشهای آنها به سرزمین ما در سند تاریخی نامبرده را درنشانی زیرملاحظه نمایند:


برای آگاهی،  به نمونه هائی ازاحکام صادره در مورد پرداخت جزیه که حکمرانان وفرماندهان تازی به دینار طلا به مصریان تحمیل میکردند، به اسناد زیربر روی پاپیروسهای موجود دربایگانی بخش مطالعات شرقی دانشگاه شیکاگو، مراجعه شود:


این بود شرح گذرا و فهرست واری ازبرخی از یورشهای تازیان به سرزمینهای مجاور شبه جزیرۀ عربستان که از منابع غیر اسلامی دردست است. با وجود این، از گزارش نابکاریها و اعمال غیر انسانی تازیان در هجوم به سرزمینهای شمال آفریقا و جنوب اروپا که صدها منبع تاریخی درمورد آنها وجود دارند، در میگذرم.

با توجه به اینکه نوشتۀ حاضر بنا دارد تا پاسخی قاطع به رجزخوانیهای ملاها وجمع دیگری که در هیأت ناجیان ملت وکشوربا ماسک نواندیشان دینی و ملی- مذهبیها به میدان آمده وبا انکار واقعیتهای تاریخی صدراسلام و فجایعی که برای مردمان سرزمینهای دیگر و سرزمین ما ایجاد کرده اند،  فریبکارانه قصد برپائی حکومتی اسلامی دیگری را برای ملت وکشور ما رقم میزنند، به شرح فجایعی که دربدو ورود مسلمانان به این سرزمین رفته و در منابعی جز منابع دروغ پرداز مورخین اسلامی ونیز درفارسنامۀ ابن بلخی دردست است، خواهم پرداخت. چنین افشاگری جهت بیداری و هشیاری ایرانیانیست که ناآگاهانه به دنبال این جمع مخدوش کنندۀ تاریخ سرزمین ما ریسه شده اند. وظیفۀ انسانی و میهنی خود دانستم تا برای جلوگیری از بروز فاجعۀ دیگری نظیر فاجعۀ سال 57، با قراردادن واقعیتهای تاریخی درمقابل دیدگان ایرانیان ناآگاه که هنوز سنگ ایجاد حکومت اسلامی دیگری را به سینه میزنند، یک بار دیگرنشان دهم که اسلام بضرب شمشیر، کشت وکشتار، غارت وچپاول و به بردگی بردن زنان و مردان ایرانی دراین سرزمین مستقرشده است. زنهار که فریب تبلیغات و سخنان دروغ نواندیشان دینی را نخوریم. اینان در پی برپائی حکومتی همانند حکومت فاسد و خونریز و چپاولگر کنونی، منتها با شعاری زیرعنوان "این حکومت اسلامی واقعی نیست"، هستند. زنهار که فریب ملاهای فکل کراواتی را نخوریم، که این جمع حکومت اسلامی دیگری را در زرورق عوام فریب نواندیشی دینی برایمان به ارمغان آورده اند. اما واقعیت اینست که بستۀ پیچیده در این زرورق، آغشته به پشگل شترهای تازیان 1400 سال پیش حجازاست که بمحض بازشدن، بوی گندش مشام هر انسانی را آزار خواهد داد.

بر ایران و ایرانی چه گذشت؟

در این بخش، براساس منابع دردسترس ایرانی از قبیل فارسنامۀ ابن بلخی وچند منبع غیر اسلامی، به اختصار به چند درگیری جنگی ایرانیان با تازیان پرداخته وبدون تکرارسایرروایتهای مربوط به کشت وکشتار، چپاول وغارت و به بردگی بردن مردم این سرزمین از سوی تازیان که در گزارشهای مورخین اسلامی به کررات به آنها اشاره شده است، با کمک از چند منبع نشان خواهم داد برنیاکان ما چه گذشت. ولی پیش از همه بایسته است شرحی از منابع دردسترس دربارۀ اینکه تازیان چه کسانی بودند، در اختیار خواننده بگذارم تا بخوبی متوجه شوند که مسلمانان اولیه چه کسانی بودند. همانطور که در ادامۀ این نوشته خواهد آمد، آن تازیان حتی نسبت به مردمان دنیای آن روزگار بسیارعقب مانده تر بودند و چنین واقعیتی از گزارشهای تاریخی که بما رسیده است، احراز میشود.

در آن زمان، دو امپراتوری ساسانی و روم به علل متعددی که از حوصلۀ این نوشته خارج است، در منتهای ضعف مالی و نظامی بودند. یکی از این علل، جنگهای 25 سالۀ دو امپراتوری بود که از زمان خسروپرویز شروع شده و موجب خستگی مفرط ارتشهای آنها، عدم اشتیاق سپاهیان ایرانی و لژیونرهای رومی به ادامۀ جنگ، تحلیل رفتن قوا و ته کشیدن خزانه و افزایش مالیات برای تأمین هزینه های جنگ، بود. اما درایران آن روز علاوه بر علل نامبرده، چند دستگی و اختلاف در ادارۀ این سرزمین، موجب تفرقه شده وحتی در طی مدت کوتاهی به تغییر 10 پادشاه انجامید. که این خود داستان مفصلی است که مشمول موضوع این نوشته نمیشود.

الف- تازیان چه کسانی بودند؟

پیش از رویاروئی ایرانیان با تازیانی که تا نزدیکیهای میانرودان پیشروی کرده بودند، فرماندۀ ایرانی، مرد عربی از اهالی حیره را برای جاسوسی به منظور ارزیابی نیروی دشمن به خیمه گاه عربها فرستاد. اوکه بزبان عربی تکلم میکرد، نزد آنها رفته و برای ایرانیان خبرآورد که "من مردمانی با قیافه های دژم و ترسناک دیدم که نه تن پوش برتن داشتند ونه پاپوش برپا"
Theophilus of Edessa's Chronicle، ص 105     

گزارشهای زیر، درستی خبر بالا را تأئید کرده وبا دادن اطلاعات بیشتر، به روشنی نشان میدهند که پیش قراولان اسلام در بدو ورود تازیان به سرزمین ما چه کسانی بودند و منش وشخصیت شان چگونه بود.

1- نهج البلاغه، خطبۀ 26، از قول علی ابن ابیطالب، خطاب به نومسلمانان چنین میگوید:

"ان الله بعث محمداً نذیراً للعالمین و امیناً علی التنزیل و انتم معشر العرب علی شر دین و فی شر دار منیخون بین حجاره خشن و حیات صم، تشربون الكدر و تأكلون الحشب و تسفكون دماءكم و تقطعون ارحامكم؛ و الاصنام فیكم منصوبه والاثام بكم معصوبه

خداوند، محمّد را بیم دهنده ی جهانیان و امین وحی و كتاب خود، مبعوث نمود، در حالی كه شما گروه عرب در بدترین آئین و بدترین جاها به سر می بردید. در میان سنگلاخها و مارهای كَر )كه از هیچ صدایی نمی رمیدند) اقامت داشتید، آب های لجن می آشامیدید و غذاهای خشن مانند آرد هسته ی خرما و سوسمار می خوردید وخون یكدیگر را می ریختید و از خویشاوندان دوری می كردید، بتها در میان شما سر پا بود، از گناهان اجتناب نمی نمودید.

2- نیلوس راهب در                                                                                                            
 History and Hagiography from the Late Sinai by Daniel E. Caner، ص 94

آن وحشی ها در بیابانهای برهوتی زندگی میکنند که از عربستان تا مصر واز دریای سرخ تا رود اردن، گسترده اند. آنها فاقدهرگونه هنر وحرفه وحتی آگاهی به امور کشت وکار هستند. بهمین سبب، برای زنده ماندن فقط وفقط به خنجر وشمشیر خود متکی میباشند. آنها با شکارهرنوع حیوانات صحرائی و راهزنی از طریق کمین کردن در سرِگردنه ها و راهها ودزدی ولخت کردن کاروانیان، امرارمعاش میکنند.  اگرموفق به تهیۀ مایحتاج غذائی خود از طریق روشهای پیش گفته نشوند، اقدام به کشتن وخوردن حیوانات بارکش از قبیل شترجماز مینمایند...آنها مثل سگ غذامیخورند.

با ملاحظۀ این واقعیت که هم اکنون نیزخوردن سوسمارو تهیۀ غذاهای مختلف از سوسمار به عنوان غذای مورد پسندی که بسیار مورد استقبال اعراب امروزعربستان است و براساس یافته های باستانشناسان که موفق به کشف بقایای استخوانهای 2000 سالۀ این حیوان که در زیر مسجدی در عربستان مدفون بوده، گفته های علی در نهج البلاغه درمورد سوسمارخواری اعراب عربستان مورد تأئید قرار میگیرد. با افزودن گزارش پیش گفتۀ نیلوس راهب مبنی بر "شکار هرنوع حیوانات صحرائی" به گفته های علی و گزارش زیر، خواننده بخوبی متوجه میشود که سرزمین ما در 1400 سال پیش مورد هجوم چه وحشی های بیابانی که ابداً از اصول شهرنشینی و تمدن آن روز بهره ای نداشتند، قرارگرفت و آنهائی که  اسلام را برای ایرانیان به ارمغان آوردند، از چه اصلیت نازلی برخورداربودند.

نشریۀ العربیه که از جانب حکومت عربستان اداره میشود، در سال 2013 میلادی با مباهات طرز شکار سوسمارو فصل آن در عربستان را طی ویدئوی مشروح زیر منتشرکرده است:


نشریۀ علمی "Live Science" مورخ 5 مارس 2014، براساس گزارش باستانشناسان حیات وحش از دانشگاه سوربن، از کشف مقادیر زیادی استخوانهای سوسماری از نوع "Uromastyx aegyptia" در حفاری شهرالیمامة، خبرداده است. استخوانهای این سوسمار با بقایای استخوانهای بز و شترکه در زیر خاک مسجدی مدفون بودند، پیدا شده اند. مشروح این گزارش باستانشناسی را در سایت نشریۀ نامبرده به نشانی زیر مطالعه کنید:


در تصویرهای زیر، حمل سوسمارهای شکارشده و چند نوع غذای سوسمارکه درعربستان دارای طرفداران بسیاریست، نشان داده شده است:




اما این واقعیت نیز غیرقابل انکاراست که اعراب بادیه نشین به علت عدم دسترسی به آب آشامیدنی، برای رفع تشنگی با شاش شترهایشان رفع عطش کرده و برای زدودن گرد وغبار بیابان از چهره نیز با شاش شتر صورت خودشان را شستشو میدادند. چنین رسمی از 1400 سال پیش تاکنون برقراربوده و ویدئوی زیرشاهدی بر ادعای ماست که هنوزهم در قرن 21 اعراب بادیه نشین نه تنها به هنگام تشنگی شاش شتر مینوشند، بلکه بوقت نیازبا شاش شتر سرو صورت را صفا میدهند. 


این سوسمارخورها و شاش شتر نوشهای بیابانی وحشی بودند که در صدر اسلام، بضرب شمشیر، مسلمانی را به سرزمین ما و برای نیاکان ما به ارمغان آوردند و بازماندگان همین سوسمارخورهایِ شاشِ شتر نوش هستند که درعربستان امروزین داعیۀ جانشینی پیغمبر اسلام داشته و در سمت خادم الحرمین به خالی کردن جیب مسلمانان ناآگاه از سرزمینهای دیگر وکشورما مشغولند. اجداد بیابانی اینها درآن روزها سوسمارو شاش شترمیخوردند وهم اینها دراین روزها هنوزهم سوسمارو شاش شترمیخورند. حال بخوبی متوجه میشویم که پیشتازان اسلام چه کسانی بودند و ملاهای بی انصاف و بی وطن چه دروغهای شاخداری ازرئوفت و انسانیت مسلمانان وحشی صدر اسلام ساخته و به مردم ناآگاه تحویل داده ومیدهند. 
اینست یکی از علتهای مهم عقب ماندگی کشور ما. اینها بودند تازیانی که در 1400 سال پیش اسلام را ساختند و هم اینها بودند که بضرب شمشیراسلام را برایمان به ارمغان آوردند. آری... اینها بودند پیش قراولان مسلمان صدر اسلام یا به عبارت دیگر: عده ای متوحش بیابانی، راهزنان و دزدان سرگردنه.

ب- یورش به سرزمین ما وشرح آنچه که گذشت

Theophilus of Edessa's Chronicle، ص 105 چنین گزارش میدهد:    

عُمر ابن الخطاب، سعد ابن ابی وقاص را با سپاهیانی ازمدینه برای تسخیر ایران روانه کرد. عربها به دهکدۀ قداش رسیدند و درآنجا خیمه زدند. این دهکده را اکنون عربها قادسیه می نامند که در مرز صحرای قداش قرارداشته و 5 پاراسنگ از "Aqula" (کوفۀ اسلامی به زبان سُریانی) فاصله دارد. برای مقابله با عربها، یزدگرد سپاهیانی را به آنجا گسیل داشت. سپاه ایران درساحل رود فرات درنزدیکی کوفه مستقرشد. ایرانیان مرد عربی از اهالی حیره را برای ارزیابی نیروی دشمن به جاسوسی به خیمه گاه عربها فرستادند. اوکه بزبان عربی تکلم میکرد، نزد آنها رفته و برای ایرانیان خبرآورد که من مردمی با قیافه های دژم و ترسناک دیدم که نه تن پوش برتن داشتند ونه پاپوش برپا. ایرانیان برای مقابله با عربها حرکت کردند، ولی شکست خوردند وعربها آنها را تا دروازه های تیسفون درساحل دجله تعقیب کردند. سپس ایرانیان مجدداً قوایشان را تجهیز نموده ومهاجمین عربی را که به تیسفون نزدیک شده بودند، قلع و قمع کرده وبرای جلوگیری ازدسترسی قوای عمدۀ عربها به تیسفون، که درآن سوی دجله مستقربودند، پلهای روی دجله را خراب کردند. عربها که چنین دیدند، با فریادهای توکلتُ علی الله که آنها را بر ایرانیان درخشکی به پیروزی رسانده بود، با اسبانشان به آب زده و به جنگ با ایرانیان پرداختند. این بارهم ایرانیان دچار شکست شدند و یزدگرد برای جمع آوری قوا به سمت حلوان عقب نشینی کرد. عربها ساکنان کاخ تیسفون را اسیر کرده، مردم شهر را ازدم شمشیر گذرانیده وشهروکاخ یزدگرد و خزانۀ ایران را غارت کردند.

خداینامگ زرتشتیان باستان چنین گزارش میدهد:

ud ka xwadāyīh ō yazdgird mad 20 sāl xwadāyīh kard adān tāzīgān pad was maragīh ō ērān dwārist hēnd yazdgird pad kārezār abāg ōyšān nē škuftan ō xwarāsān ud turkestān šud asp ud mard ayārīh xwāst ušān ānōh ōzad.

pus ī yazdgird ō hindūgān šud spāh gund āwurdan ud pēš az āmadan ōy xwarāsān ōzad ud ān spāh ud gund wišuft ērānšahr pad tāzīgān mānd ud ušān ān ī xwēš dād ag-dēnīh rawāgēnēd was ēwēn ī pēšēnagān wišobēnēd ud dēn ī māzdēsnān nizārēnīd ud nisā šōyīšnīh nisā nigānīh nisā xwarišnīh pad kard nihēd.


وهنگامی که نوبت فرمانروائی به یزدگرد سوّم رسید، او به مدت 20 سال پادشاهی کرد؛ سپس عربهای بی شماری به ایرانشهر حمله کردند؛ یزدگرد قادر به جنگ با آنها نشد؛ اوبرای گرفتن اسبان ومردان جنگی به خراسان وترکستان رفت؛ در آنجا کشته شد.
پسر یزدگرد به هند رفت وازآنجا سپاهیانی برای مقابله [با عربها] آورد، ولی پیش از رسیدن به عربها درخراسان کشته شد، و آن سپاهیان همگی نابود شدند؛ ایران بدست عربها افتاد و آنها قوانین یک آئین اهریمنی برپایۀ آداب و رسوم اجدادشان را بر ایرانیان تحمیل کردند و دین مزدا پرستی در منتهای ناتوانی قرارگرفت وعربها رسم مرده شوئی و دفن مُردگان و مردارخواری را در ایران برقرارکردند.
(Bundahishn,Ch. 33: 19-21)، تورج دریائی، درنقد کتاب پورشریعتی،

Journal of Persianate Studies 3 (2010) 239-254 ، ص 249. ترجمۀ فارسی از نویسنده است.

ترجمۀ دیگری از بُندهشن (آفرینش) به انگلیسی توسط مِری بویس زرتشت شناس نامی که سالیان درازی درمیان زرتشتیان ایرانی میزیسته، در نشانی زیر دردست است:

نقشۀ زیرموقعیت شهر تیسفون در دوران ساسانیان ونیزشهرسلوکیه را نشان میدهد:


برای دیدن کاخ بازسازی شدۀ تیسفون، به ویدئوی زیر مراجعه کنید:



فارسنامۀ ابن بلخی از صفحۀ 113 به بعد (فارسنامه، انتشارات کیمبریج) زیر عنوان "شرح گشادن مسلمانان پارس را" چنین گزارش میدهد:

«آغاز گشایش پارس به اوّل اسلام چنان بود کی عمر بن الخطاب عاملی را به بحرین گماشته بود، نام او علاء حضرمی و ابن علاء حضرمی هرثمه بن جعفرالبارقی را بفرستاد تا از دیار پارس جزیرۀ بگرفت، نام آن جزیره لار و چون خبر این فتح با عمر بن الخطاب رسید، خرم گشت وگفت این آغاز فتح پارس است و نامه نبشت سوی علاء حضرمی تا عتبة بن فرقد السلمی را بمدد هرثمه بن جعفرالباقی فرستاد تا با دیگر اصحاب جزائر جنگ میکردند و بعد از آن دیگرباره عمل بحرین و عمّان به عثمن بن ابی العاص داد و این عثمان برادرش حکم بن ابی العاص را با لشکر از عبد قیس و ازد و تمیم و بنی ناجیه و غیر ایشان بفرستاد و جزائربنی کاوان بستندند و اصل این جزائر جزیرۀ قیس بود وآنرا پیش ازآن جزیرۀ قیس نگفتندی، اما چون عرب بستدند بنی عبد قیس نام نهاد وبا ولایت پارس رود و چون این جزائرگشاده بودند روی بزمین پارس نهادند و اعمالی کی برساحل دریا بود بگشادند و بثوج آمدند وبگرفتند وآنجا مقام کردند و این ثوج از کورۀ اردشیرخوره است و درآن عصر والی پارس از قِبَل یزدجرد شهرک مرزبان بود و چون شنیده بود ولشکری عظیم جمع آورد تا ریشهربرفت بقصد عرب و حکم بن ابی العاص ازثوج بقصد ایشان بیرون رفت و میان هر دو لشکر جنگ در پیوستند و یکی بود از مقدمان عرب نام او سوّار بن همام العبدی ومردی مبارز بود و ابن سوّار با شهرک مرزبان برابر افتاد و نیزه بر سینۀ شهرک زد و بکشت ودرحال کفّار هزیمت شدند و ریشهر مسلمانرا مستخلص گشت و چون فتح نامه بعمر بن الخطاب رسید شادشد وشکرگذاری کرد ونامه فرستاد سوی عثمان بن ابی العاص کی مغیره برادرش را با حفص را به عمّان وبحریم رها کنی و خویشتن بپارس روی و همچنین کرد کی فرمان بود و بیامد بثوج وآنجا مقام کرد و پیوسته تاختن باعمال و بلاد پارس میفرستاد و عمر بن الخطاب نامۀ فرستاد سوی ابوموسی اشعری کی باید کی مدد عثمن بن ابی العاص دهی تا پارس گشاده شود. ابو موسی هروقت از بصره تاختن آوردی به اعمال پارس وغزا کردی و بازگشتی و عثمن بن ابی العاص لشکری را مقدّم ایشان هرمز بن حیّان العبدی بود بفرستاد و حصار بستد کی آنرا سینیز خوانند و این سینیز شهرکی است نزدیک ساحل دریا و کتان بسیار باشد و از آنجا جامۀ سینیزی خیزد و...

- درسال بیست وسوم از هجرت...شکل کارها از حادثۀ وفات عمربن الخطاب بگشته و ولایت بصره به ابوموسی اشعری نسپرده و این سال بیست و چهار بود از هجرت و چون خبر این حادثه بپارس افتاد، مردم کورۀ شاپور، خواست وکازرون و دیگر اعمال سربرآوردند و برادر شهرک را به بشاپور بردند و عصیان آغازیدند. پس لشکر اسلام جنگ کردند وچون دانستند کی بقهر بخواهند ستد، صلح کردند و مالی دیگر خدمت بیت المال کردند و جزیه برخویشتن گرفتند...

- درسال بیست وپنجم هجرت پس ابن عفّان عثمان ولایت بصره با ابوموسی اشعری سپرد وفرمود تا بپارس رود ومردم کورۀ شاپور سوم بار نقض عهد کردند و ابوموسی اشعری و عثمن بن العاص باتفاق رفتند و فتح بشاپورکردند...      

- وعبدالله بن عامر از آنجا باعمال جور رفت و شهر جور را حصار میداد. درمیانه خبر رسید کی مردم اصطخر عهد بشکستند و عامل او را بکشتند و چندان توقف نمود کی جور را بستد در سال سی ام از هجرت و سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم اصطخر کی خون براند. باصطخر آمد و بجنگ بستد. پس حصار در آن و خون همگان مباح گردانید و چندانک می کشتند خون نمی رفت تا آب گرم برخون می ریختند پس برفت و عدد کشتگان کی نام بردار بودند چهل هزارکشته بود بیرون از مجهولان و اوّل خللی و خرابی کی در اصطخر راه یافت...

- درسال سی و دوم بود ازهجرت، پس حادثۀ امیرالمؤمنین عثمان افتاد ونوبت خلافت بامیرالمؤمنین علی علیه الصلواة والسلام آمد. ولایت عراق وپارس بعبدالله بن عباس رضی الله عنهما سپرد و درآن فور مردم اصطخر دیگرباره سربرآوردند وغدرکردند. عبدالله بن عباس لشکر آنجا کشید و اصطخر بقهر بگشاد و خلایقی بی اندازه بکشت و چون این آوازه بدیگر شهرهاء پارس افتاد، هیچ کس سر برنیارست آوردن...
تا همگان برگذشت روزگار مسلمان شدند...»

(فارسنامه ابن بلخی، صص 113تا 117، کیمبریج)

این بود شرح آمدن اسلام به چندین شهر از سرزمین ما به نقل از یکی از مورخین اسلامی: بضرب شمشیر و کشت و کشتارو خونریزی و ایجاد ترس و وحشت در مردم و باج گرفتن (تحمیل جزیه) از آنها.


برای اطلاعات بیشتر درمورد اهمیت شهر تاریخی استخر، کشفیات باستانشناسی وگنجینۀ غارت شدۀ آن  بنام شایگان از سوی تازیان، به سایت ایرانیکا در زیر مراجعه شود:



در ادامۀ این بحث، به مدرک تاریخی دیگری بنام "تاریخچۀ خوزستان" در رابطه با کشت و کشتارمردم وغارت اموال آنها و باج گیری تازیان، میپردازم.

ایگناسیو گیدی (Ignazio Guidi) برای اولین بار درسال 1889 میلادی مدرک نامبرده را ازسُریانی به لاتین برگرداند وبه کنگرۀ هشتم خاور شناسان عرضه کرد و تا چهارسال بعد که تئودور نولدکه آنرا به آلمانی ترجمه کرد، مدرک نامبرده بنام (Guidi Chronicle)  نامیده میشد. پژوهشگران بعدی آنرا تاریخچۀ خوزستان (Khuzistan Chronicle) نامیده اند.



در این نوشته به شرح آن بخش از مدرک تاریخی مزبور که مربوط به یورش تازیان به شهرهای شوش، شوشتر، اهواز و گندیشاپور میباشد، میپردازم. آن بخش چنین است:

« در برهه ای که به آن میپردازیم، هنگامی که اعراب کلیۀ سرزمینهای ایرانیان و بیزانس را تسخیرکردند، به تسخیرشهرهائی از قبیل گندیشاپور، ایلام و قلعۀ شوشان (مرکز ایلام بنا به فرهنگ یهود) که دارای استحکامات کافی بودند، پرداختند. آنچه باقیمانده بود، شهرهای شوش و شوشتر با قلاع بسیار مستحکمی بودند و درآن حال هیچ کس از ایرانیان جز یزدگرد پادشاه و یکی از سردارانش بنام هرمزدان ماد (هرمزدان کُرد.م) که به جمع آوری قوا برای دفاع از شوش و شوشتر پرداخت، نمانده بود تا درمقابل اعراب مقاومت کند. شهرشوشتر به علت وجود رودخانه ها وکانالهائی که آنرا مانند خندقهائی از هرطرف احاطه کرده اند، بسیار وسیع ومستحکم است. یکی از این کانالها بنام اردشیرگان که توسط اردشیر ساخته شده، نامیده میشود؛ کانال دیگری که کانال اردشیرگان را درنقطه ای قطع میکند، شمیرام که نام ملکه است، نام دارد؛ و آن دیگر دارایگان به احترام داریوش، میباشد. بزرگترین آنها رود پرآبیست که از کوههای شمالی سرچشمه میگیرد. (رود "دز" که ازکوههای زاگروس سرجشمه میگیرد. م)


سردار عربی بنام ابوموسی (ابوموسی اشعری.م) به [سپاه] هرمزدان ماد حمله کرد. ابوموسی
پایه گذار البصره برای سکونت اعراب بود. (منابع اسلامی نظیر طبری و ابن خیاّط، پایه گذاری بصره را به عتبة بن غزوان از صحابۀ پیغمبر اسلام که فاتح سرزمینهای جنوبی میانرودان است، نسبت داده اند.م). البصره بین زمینهای قابل کشت وزرع وکویرقرارداشته و مکانیست که رود دجله به دریای بزرگ می پیوندد. این شهر نظیر "Aqula" (نام سریانی کوفه.م) که در سرپیچ فرات قرارگرفته، از سوی سعد بن ابی وقاص برای عربها ساخته شده ونامش کوفه است. اما هنگامی که ابوموسی خواست که [سپاهیان] هرمزدان را مورد حمله قراردهد، هرمزدان به یک استراتژی ازاحتراز به درگیری با اعراب دست زد تا بتواند [سپاهیان] لازم را برای رویاروئی با اعراب تدارک به بیند. [براین اساس] نامه ای به ابوموسی نوشت واز او تقاضا کرد تا از جنگ وبه اسیری گرفتن مردم درمقابل دریافت خراجی که به او تحمیل خواهد شد، خودداری کند. این قرارداد تا دوسال پابرجا بود.

سپس هرمزدان به پشت گرمی دیوارهای مستحکم قلعه، قرارداد صلح فیمابین را نقض کرد وسفرای ابوموسی که یکی از آنها جرج کشیش عُلای (جنوب الحیره در عراق.م) بود، راکشت. او همچنین ابراهیم شهردار فرات را به زندان انداخت. پس از آن، هرمزدان سپاهیان زیادی را به مقابلۀ اعراب روانه کرد. اما اعراب همۀ آنها را شکست دادند. متقابلاً، اعراب شهر شوش را مورد حمله قراردادند و پس از چند روز آنرا تسخیرکرده و کلیۀ بزرگان شهر را بقتل رساندند. آنها به خانۀ دانیال مقدس ریخته و خزانه ای که از زمان پادشاهانی چون کوروش و داریوش در آنجا نگهداری میشد، را غارت کردند. آنها تابوت نقره ای که درآن جسد مومیائی شدۀ دانیال [پیغمبر] یا آنطور که شایع است، جسد داریوش درآن قرارداشت، را شکسته و تابوت را [به غنیمت گرفته و] از آنجا بردند.

آنها به شوشترحمله کرده وبمدت دوسال آنرا [مورد محاصره] قراردادند. سپس، مردی از اهالی قطر با مردی که خانه ای در بالای دیوار قلعه داشت، دوستی برقرارکرده و به توطئه چینی پرداختند. آنها نزد اعراب مهاجم رفته و به آنها پیشنهاد کردند که درمقابل دریافت یک سوّم غنائمی که پس از فتح قلعه شوشتر بدست خواهد آمد، به آنها کمک میکنند تا به درون قلعه دست یابند. پس ازقرار ومداری، آنها [از درون قلعه] تونلهائی را زیر دیوار حفر کردند، اعراب را به داخل قلعه راه دادند و شهرشوشتر به تصرف اعراب درآمد. اعراب چنان قتل عامی از مردم شوشتر راه انداختند که خون مانند آب درهمه جا روان بود. آنها شارح شوشتر و اسقفِ هرمزداردشیر را به همرا شاگردان، کشیشها وبقیۀ مسیحیان بقتل رسانده و در مکانهای دینی آنها خونریزیها کردند. سپس، هرمزدان زنده دستگیر شد. 

در خاتمۀ این نوشته، مایلم شرح کوتاهی از شقاوت و بیرحمی فردی بدهم که نزد هموطنان ناآگاه ما "مولای متقیان" نامیده میشود. باشد تا اگر گوش شنوائی است، بدانیم وآگاه باشیم که علی ابن ابیطالب آن انسان بزرگواری نیست که ملاها برایمان تصویرکرده و مورخین اسلامی وحتی شاعری نظیرمولوی بلخی برایمان روایت کرده اند. او همچون تازیان دیگر، فردی کینه توز و خونریز بود که در راه گسترش آئین غیر انسانی اسلام، از هیچگونه قتل وغارت خودداری نمیکرد. او درلشکرکشی وتجاوز به سرزمین ما بطور مستقیم دست داشت و همانطور که فارسنامۀ ابن بلخی گزارش کرده است، 

« درسال سی و دوم بود ازهجرت، پس حادثۀ امیرالمؤمنین عثمان افتاد ونوبت خلافت بامیرالمؤمنین علی علیه الصلواة والسلام آمد. ولایت عراق وپارس بعبدالله بن عباس رضی الله عنهما سپرد و درآن فور مردم اصطخر دیگرباره سربرآوردند وغدرکردند. عبدالله بن عباس لشکر آنجا کشید و اصطخر بقهر بگشاد و خلایقی بی اندازه بکشت و چون این آوازه بدیگر شهرهاء پارس افتاد، هیچ کس سر برنیارست آوردن... تا همگان برگذشت روزگار مسلمان شدند...» (فارسنامۀ ابن بلخی، ص 117).

همانطور که از گزارش بالا برمیآید، کشت و کشتار مردم استخر و سایر شهرها ی فارس، با اطلاع علی (عموزاده و داماد پیغمبر اسلام) و زیر نظر مستقیم وبه دستوراو انجام گرفت، و عامل کشتار مردم فارس کسی جزعبدالله ابن عباس، پسرعموی ناتنی محمّد پیغمبراسلام و پدرتفسیر قرآن نبود. پس دیگرجای سوآلی درمورد خونریز بودن علی وعامل قتل و کشت وکشتار نیاکان بی گناه ما بدست او، باقی نمی ماند. نتیجه اینکه ملاها مردم مارا مسخ کرده و با ساختن چهره ای انسانی از آن آدمخوارهای خونریزو بخصوص علی ابن ابیطالب، آنها را به عنوان انسانهائی والا و صاحب منزلت ومقام الهی، به مردم ما وانمود کرده اند. براین اساس است که ما این جمع عمامه بسران را جزعده ای که مایۀ تباهی روان و هویت مردم ما شده اند، بشمار نمیآوریم. این دکترها ومهندسان وطنی که دانسته و با آگاهی کامل از تاریخ اسلام و خون وخونریزیهای آن، به مردم ما وعدۀ آوردن اسلام واقعی و غیر آخوندی را میدهند، کسانی جزهمین آخوندها نیستند که با فکل و کراوات ظاهرشده اند تا با فریب مردم نا آگاه، بازدوباره مردم و کشورما را به دوران بربریت وبدویت برگردانده وبا استفاده از فرصت و طبق موازین اسلامی که چهل سال آزگاراست مردم با پوست و استخوان خود آنرا محک زده  اند، حکومتی برپایۀ اسلام واقعی که همان اسلام دوران جنگها و غارتگریها ی محمّد و علی و خاندانش است، را دراین سرزمین برپاسازند.

اما بنا برشهادت تاریخ، شخصِ علی درتوحش و کینه توزی وخونریزی یکتاپرستان اهل کتاب غیرمسلمان دست کمی از تازیان خونریزدیگرندارد. در این مورد لازمست به یک گزارش تاریخی دست نویس از جانب یک کشیش مسیحی نیز نظری بیندازیم. طبق این گزارش، قبل از شروع جنگهای صفین وحرّان (صفین وحرّان در قسمت شمالی میانرودان قرارداشت و حرّان اکنون درجنوب شرقی کشور ترکیه است) که بین علی ومعاویه، برسرِجانشینی وفرمانروائی سرزمینهای اشغالی که براثرهجوم وکشورگشائی از سوی ابوبکر وعمر وعثمان بوجودآمده بودند، علی که مقر خودرا درکوفه (نزدیک به تیسفون پایتخت ساسانیان) قرار داده بود، به کلیۀ اهالی میانرودان دستورمیدهد که باید درجنگ قریب الوقوع بین او و معاویه، از او حمایت کنند. مردم حرّان که مسیحی بودند، بخاطر حمایتی که معاویه از مسیحیان سوریه میکرد، به نفع او وارد جنگ برعلیه علی شدند. پس ازخاتمه ی بی نتیجۀ جنگ ومراجعت معاویه ولشکریانش به سوریه، علی که کینۀ اهالی حرّان را بدل گرفته بود، آن شهر را مورد حمله قرارداد و بسیاری ازمردم آنجا را بضرب شمشیر قتل عام کرد. کشیش مسیحی نامبرده در این باره چنین گزارش میدهد که «...شدت کشتارمردم وخونریزی به حدی بود که از دروارۀ شهرخون بیرون میزد...»
The Seventh Century in the West-Syrian Chronicles by A. Palmer، ص 187

 یادداشت: این نوشته فقط به چند منبع دست اوّل موجود ازمنابع غیر اسلامی که شاید برای اغلب ایرانیان ناشناخته مانده باشند، پرداخته و گزارشی از فارسنامۀ ابن بلخی را نیز به آن افزوده است. باوجود این، چنانچه ملاحظه میشود، چنین خونریزیها و غارت و چپاول و به بردگی بردن زن و مرد ایرانی از سوی تازیان،  بطور مفصلتری از سوی مورخین اسلامی نظیر طبری و بلاذری، با وقاحت هرچه تمامتر گزارش شده اند. دکترعبدالحسین زرینکوب در "دو قرن سکوت" با اشاره به منابع تاریخی اسلامی وغیر اسلامی که تا زمان او دردسترس بوده، بشرح آن روزهای مملو از ترس و وحشت وخون پرداخته و روزگار شومی را که تازیان برای نیاکان ما رقم زده بودند، به روشنی درمعرض قضاوت همگان قرار داده است. چنان وضعیت شوم ونفرت انگیز از آن روزگار تا به امروز در این سرزمین بجا مانده و حافظین آن کسانی جز ملاهای بیکاره و بی عاروننگ و فرصت طلب ضد ایرانی وته مانده های تازیان دراین سرزمین نیستند، که نه تنها با تحریف تاریخ صدر اسلام هم میهنان نا آگاه ما را فریب داده و اسلام را دین نازل شده ازجانب خدا وانمود کرده اند، بلکه اکنون پس از 1400 سال، حکومتی از جور و ستم و خونریزی نظیرحکومت خونریز و ظلم وجور تازیان صدراسلام دراین سرزمین و براساس رفتارو کردار همان تازیان بدوی و بیابانی 1400 سال پیش که شرح آن رفت، در کشورما برپا کرده و با دست زدن به هزاران نابکاری و قتل وغارت منابع وثروتهای ملی ما، کشور و مردم ما را به منتهای بدبختی و ادبار کشانده اند.

حال سوآل ما از این "نواندیشان مسلمان" که مدعی اند آئین اسلام بدون خونریزی و قتل و غارت به این سرزمین آمده، وبه بردگی بردن زن و مرد ایرانی در 1400 سال قبل را مورد انکار قرارداده و ادعا میکنند که نیاکان ما با آغوش باز از مسلمانان استقبال کرده اند، آیا پس از مشاهدۀ این همه مدارک واسناد تاریخی که گوشه ای از آنها در این نوشته ارائه شد، هنوز هم مدعی هستند که نیاکان ما با کمال رغبت و میل و با آغوش باز به پیشواز تازیان مهاجم رفته واسلام را پذیرا شده اند؟ و آیا تازیان درکمال رأفت و مهربانی و انسانیت آئین اسلام را برای مردم ما به ارمغان آوردند؟

کدام انسان منصفی است که این همه مدارک و اسناد تاریخی بجا مانده از مورخین مسلمان وغیرمسلمان را که جابجا گزارشهای خوفناک و غم انگیزی از قتل و خونریزی و شقاوت و چپاول تازیان مهاجم میکنند، را مورد انکار قرار دهد؟  شک نیست که هم شماها و هم آخوندها بخوبی از واقعیتهای تاریخی صدر اسلام با خبرید و شک نیست که با توجه به چنین واقعیتی، ادعای مسلمانی شما جز خدعه و فریب نیست، و درنتیجه کسانی که به قصد خدعه و فریب داعیۀ برپا کردن حکومت اسلامی دیگری را در این سرزمین دارند، جزجمعی خیانتکار و خائن به مصالح کشور و ملت ایران نیستند. اگر جمع شما ذره ای از شرم وحیا برخوردارباشد، از این منبعد بجای تبلیغ در جهت اشاعۀ آئین تازیان بادیه نشین، با اظهار ندامت از خدعه و فریب های گذشته تان، به ترویج خرد وانسانیت پرداخته ودر راه برپائی دمکراسی در ایران وبرقراری حکومتی مردمی بر مبنای حقوق بشر، همت نموده  و جبران مافات خواهید کرد. روی سخن ما بخصوص با جمع "نواندیشان دینی،" "ملی مذهبی ها" و نیز "مجاهدین خلق" و حتی چپی هائیست که تصور باطل دارند که آئین اسلام مقدمه ای بر برپائی حکومتی سوسیالیستی است. بدانید و آگاه باشید که چنین آئینی نه برای انسان و ارزشهای انسانی پشیزی قائل بوده ونه مدافع حقوق زحمتکشان است.