۱۳۹۴ شهریور ۶, جمعه

علی کبیری

خورشيد چو درآيد زپس كوه دماوند
آخوندا لميده به ويلای جمارونشون ودربند

نی غم داره از محرومان و خلق گرسنه
نی درغم مستضعف ونی جمع برهنه

اندرحلبی آباد و درگودعربها
همسايه شدند كارگران با همه سگها

ای مهدی موعود كجائی كه به بينی
ديگر نمانده نه مسلمانی ودينی

ای خالق يكتا كه دادی تو بشارت
گفتی كه اسلام بود دين سيادت

اينست بشارت كه شديم غرقه بذلت؟
اينست سيادت كه شديم غرق حقارت؟

از ديده زحمتكش بود خون سرازير
روشنگر وپيشتازهمه درغل وزنجير

گر داد برآريم گهی درطلب نان
بايد كه دگر بگذردی از سَر و ازجان

هستی كه نمانده دگر حضرت رهبر
نيستی شده است هستی ما، زين چه بدتر!

گفتيد كه شما پيرو وشيدای علی ايد
گفتيد كه شما رهروی كردار علی ايد

گه ذكر علی گفتيد و گه نامه به اشتر
برديد بعرش جايگه يار پيامبر

گفتيد كه علی نان جوين خورد و همی درغم امت
برتكه گليمی بخسبيد و بدرويشی وعسرت

آيا علی ديد به رؤيا كه فقيهی
دركاخ جماران نشيند چو نبی ئی؟

برجسازي بتهران شود مال فقاهت؟
بی مسكن وبی جا ومكان اين همه ملت؟

كو آزادی و دمكراسی درهمه ايران؟
از آزادی هم برجی بجا ماند و خيابان

ای حافظ قرآن برو شرم وحيا كن
اين بازی تزوير و شقاوت تو رها كن

گر هستی تو ايراني وگر درغم ايران

بردار تو دست ازسر اين يك تل ويران

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر