۱۳۹۸ خرداد ۲, پنجشنبه

فیلسوف ما نیکفر: اسلام در "درون" ایران رخ داده است!

علی کبیری

جناب نیکفر که دارای مدرک دکترا در فلسفۀ سیاسی بوده و در میان رفقای چپ به فیلسوف مارکسیست شهره است، با اظهار نظر غیرعالمانۀ زیر در توئیتر مورخ  28 آوریل 2019 همۀ پژوهشگران تاریخ  صدر اسلام را غافلگیر فرموده اند:

اما در مورد اسلام: اسلام یک حادثه بیرونی نسبت به ساحت ایران، با توصیفی که شد، نبوده است. اسلام در "درون" ایران رخ داده است.

بحق چیزهای ندیده و نشنیده!  پس طبق نظریۀ ایشان اسلام اختراع ایرانیان بوده و از ایران به عربستان صادر شده و برخلاف ادعای خادم الحرمین عربستانی، ملاهای حکومت اسلامی ایران بایستی به عنوان خادم الحرمین کعبه و مسجد النبی شناخته شده و لابد بایسته است تا کعبه را از مکه تکان داده و آنرا در قم قرار دهیم!!

سپس برای اثبات نظریۀ 3 مه 2019 خودشان در سایت نامبرده، خواننده را به سه منبع ارجاع داده اند که در ارتباط با موضوع مطروحه، دو منبع مورد اشارۀ ایشان دربارۀ مباحث دیگریست و فقط بخشی از منبع زیر را در ارتباط با مدعای ایشان میتوان مورد بحث و بررسی قرار داد:

 https://www.jstor.org/stable/4299720?seq=1#page_scan_tab_contents …

منبع نامبرده شامل مقاله ای پژوهشی از جانب یکی از مورخین بنام آمریکائی به نام مایکل مورونی (Michael Morony) میباشد. ایشان استاد و متخصص تاریخ ساسانیان و اسلام در دانشگاه UCLA لوس آنجلس و بخصوص پژوهشگر تاریخ اسلام در رابطه با ترویج اسلام اولیه در عراق و میانرودان با تأکید بر برهۀ تغییر حکومت از ساسانیان به اسلام،  میباشد. منبع ذکر شدۀ جناب نیکفر در مورد مقاله ای بشرح زیر در سال 1982 است:

Journal of the British Institute of Persian Studies, Volume 20, 1982 – Issue1: Continuity and Change in the Administrative Geography of Late Sasanian and Early Islamic Al-ʿIrĀq by Michael G. Morony

در پژوهش دامنه دار دیگری، مورونی تأثیر فرهنگ و روابط انسانی جامعۀ میانرودان بر دین وارداتی اسلام و الگو قرار دادن روابط اداری ساسانیان از جانب حاکمان اسلامی صدر اسلام را بطور علمی، روشمند و با مقابلۀ شواهد و اسناد تاریخی بجا مانده از آن برهۀ زمانی، مورد بحث و بررسی قرار داده است. محصول پژوهشی مورونی بنا بر اظهاراتش ده سالی صرف جمع آوری مدارک و اسناد مربوطه و تحلیل آنها بصورت نوشتاری شده و در کتاب 712 برگی ای تحت عنوان زیر به عموم عرضه  گشته است:

Iraq After The Muslim Conquest, Gorgias Press, 1984 and 2005

در مقدمۀ مقالۀ مزبور و همانطور که از عنوان مقاله برمیآید، مورونی اشاره ای به اینکه اسلام یک پدیدۀ درونی یا بیرونی در ایران بوده نکرده و صرفاً به اثبات ادامۀ تشکیلات و سازماندهی ساسانیان در دوران حکومت خلفای اسلامی پس از تسلط نومسلمانان بر عراق، پرداخته است. در این رابطه و در مقدمۀ مقالۀ نامبرده، مورونی به گزارش تاریخی  المسعودی (أبو الحسن علي بن الحسين بن علي المسعودي، مورخ و جغرافیا دان عرب 956/896 میلادی. نویسنده) درمورد ادامۀ تشکیلات و سازماندهی اداری ساسانیان در عراق استناد نموده و نتیجه میگیرد که حتی پس از گذشت 300 سال از تصرف عراق از سوی نو مسلمانان، هنوز نیز سازماندهی تشکیلاتی ساسانیان در آن سرزمین بدون کم و کاست ادامه داشته و برقرار بوده است. نتیجه اینکه، مقالۀ نامبرده در ارتباط بر تداوم امور اداری و تشکیلاتی ساسانی در حکومت خلفای عباسی میتواند مورد استناد قرار بگیرد، و لی ربطی به اینکه ظهور اسلام در ایران یک حادثۀ درونی یا بیرونی بوده است، ندارد. اما همانطور که بعداً شرح داده خواهد شد، از فحوای کلام مورونی چنین مستفاد میشود که اسلام اولیه نه در عراق بلکه از بیرون عراق به آن سرزمین آمده بود. نتیجه اینکه فیلسوف محترم با اشاره به مقاله ای بی ارتباط با موضوع بحثی که مطرح نموده و به منظور اثبات نظریۀ بی پایۀ خود به مدارک بی ارتباط با موضوع و حتی خلاف آن و در نهایت به اظهارات  نادرست متوسل شده است.

توجه به این نکته حائز اهمیت است که مورونی در مقدمۀ کتاب پیش گفته، به حملۀ اعراب تازی به ایران و سایر نواحی صحه گذاشته و تلویحاً ورود اسلام به ایران و بیرونی بودن آنرا صد در صد مورد تأئید و تأکید قرار داده است. در این مورد بایسته است بنگریم به عنوان کتاب مبنی بر "عراق، پس از فتوحات مسلمین" که دلالت بر حملۀ تازیان عرب به ایران و بخصوص عراق که بخشی از سرزمین ایران باستان بوده، دارد. توضیح آنکه تا منقرض شدن سلسلۀ ساسانیان در ایران، ساحل خاوری رود فرات مرز ایران با امپراتوری روم شرقی بود و خاک عراق نیز جزء سرزمین ایران ساسانی محسوب میشد. از طرف دیگر، مورونی در مقدمۀ کتاب پیش گفته، زیر عنوان "بررسی مسأله ای بنام تداوم تاریخی: تداوم یا تغییر؟" چنین میگوید:

در دهۀ چهارم قرن هفتم میلادی، عراق به تصرف اعراب مسلمان در آمد. نظر به اینکه چنین تصرفی بخشی از فتوحات مسلمین شامل غرب آسیا و شمال آفریقا در قرون هفتم و هشتم میلادی میشد، از جنبۀ تاریخی برهه ای بین دوران باستان و قرون وسطی در این منطقه محسوب میشود

بنابراین، بروشنی ملاحظه میشود که بر خلاف ادعای فیلسوف محترم، پژوهشگر مورد استناد وی نیز به بیرونی بودن یورش تازیان مسلمان عرب اشاره نموده و تأثیر اسلام بر عراق و بالنتیجه ایران را از خارج این سرزمین میداند. نتیجه آنکه، توسل به پژوهشهای مایکل مورونی جهت اثبات اندیشۀ غلط جناب نیکفر، چیزی جز جعل پژوهشهای آن بزرگوار از جانب ایشان نیست.
حال به بینیم که منشاء ادعای اینکه مبداء اسلام در ایران بوده و ایرانیان مبدّع و مخترع اسلام هستند، از کجا آمده است. 

در اوائل قرن حاضر گروهی به سردمداری کارل هاینس اولیگ (Kar-Heinz Ohlig) استاد تئولوژی مسیحیت در دانشگاه زارلند آلمان در میان اسلام شناسان غربی پیدا شدند. این جمع برمبنای  حک MHMD بر روی برخی ازسکه های اسلامی و  تصاویر صلیب در قبة الصخره، مدعی شدند که اسلام رونوشت کاملی از مسیحیت است. سپس بر همین مبنا اولیگ با یاری پوئین  (Gerd Rudiger Puin)   که استاد در خواندن و ترجمۀ دستنویسهای قدیمی عربی بود و در سال 1972 در مأموریت از طرف دانشگاه زارلند  در صنعاء نسخه های قدیمی قرآن بر روی پوست را مورد مطالعه و بررسی قرارداده بود، کتابی با عنوان "پژوهشی درمنشاء نا پیدای اسلام" یا به آلمانی

Die dunklen Anfänge. Neue Forschungen zur Entstehung und frühen Geschichte des Islam

و با افزودن چند مقاله از نویسنده های مختلف و منجمله Christoph Luxenberg  و Volker Popp به چاپ رساندند. توضیح آنکه لوکزنبرگ مؤلف و مترجم کتاب "قرائت سریانی-آرامی قرآن" و فلکر پُپ یکی از سکه شناسان آلمانیست.

سپس جمع بالا با پیوستن یک حقوقدان آلمانی  بنام Muhammad Sven Kalisch که قبلاً در 15 سالگی از مسیحیت به اسلام تغییر دین داده و پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی در دانشگاه مونستر به مقام ریاست کرسی تئولوژی رسیده و سپس منکر وجود محمّد پیغمبر اسلام شده بود، اقدام به تشکیل جمعیتی بنام INARAH (Institut zur Erforschung der frühen Islamgeschichte und des Koran) کرده و با انتشار مقاله ها و کتابهائی،  نه تنها قرآن را رونوشتی از مسیحیت دانستند بلکه با اتکاء به نوشته ای از اولیگ مدعی گسترش اسلام از بغداد به مرو (Von Bagdad nach Merw) و حتی منکر وجود محمّد پیغمبر اسلام شدند. لازم به توضیح است که بر اساس مدارک و شواهد تاریخی غیر قابل انکار، ادعاهای گروه نامبرده از جانب محافل دانشگاهی و علمی مردود و بی پایه شناخته شده اند.

با توجه به این واقعیت که در دوران حکومت ساسانیان از ساحل شرقی رود فرات تا رود گنگ جزء امپراتوری ساسانی بود و نوشتۀ اولیگ زیر عنوان "از بغداد به مرو" بر این اساس است که اسلام در بغداد پایه گذاری شده و از آنجا تا مرو در داخل خاک ایران باستان گسترش یافته، شکی نیست که فیلسوف محترم با استناد به نوشتۀ اولیگ است که نخست در پست 28 آوریل مدعی " اسلام در "درون" ایران رخ داده است" شده و سپس در پست توئیتری مورخ سوم مه 2019، منکر هجوم تازیان عرب به ایران گشته و همانطور که در پست نامبرده ملاحظه میشود، میفرماید:

پژوهش های جدید: ساسانیان طی یک جنگ داخلی فرو پاشیدند. دسته کشی خاندان و استفاده از عرب هائی که جزو مملکت بودند، فرصت غلبۀ دین جدید را فراهم آورد. این آخرین سطح تحقیق است. با فحاشی آخوندی وار با علم در نیفتید.

در واقع، ایشان سقوط ساسانیان و برقراری خلافت اسلامی در ایران را بر اساس پژوهشهای تاریخی جدید بر اثر قیام عرب - ساسانیهای داخل ایران و ساکن در قلمروی امپراتوری ساسا نی نتیجه گیری کرده است.
اما نتیجه گیری فیلسوف محترم غیر علمی بوده و در تضاد با شعار ایشان در پست مذکور است که بفرموده، شخصیت معترضین را تا سطح شخصیت آخوندها تنزل داده و آنان را از در افتادن با علم بر حذر میدارد. متقابلاً سوآل از ایشان اینست که چنانچه فیلسوف محترم شب را روز وانمود کند، آیا هر آن کس که به چنین قضاوت غیر عقلانی ایشان معترض شود، با علم درافتاده و عقلش پاره سنگ میبرد؟ دیگر آنکه مردم به فیلسوف نمائی که دانسته و آگاهانه نوشتۀ مورخ بلند مرتبه ای نظیر مایکل مورونی را به آنها وارونه قلمداد کرده و بر خلاف پژوهشهای او میخواهد ادعاهای بی پایۀ خود را به کرسی بنشاند، نمیتوانند اعتماد کنند.  عالیجناب…شما چگونه فیلسوف مارکسیستی هستید که اثر متقابل پدیده ها بر یکدیگر را که یکی از مهمترین اصول دیالکتیک است در تحلیلتان منظور نکرده و عاجز هستید از ملاحظۀ این واقعیت که اسلام  وارداتی تازیان بیابانهای برهوت جزیرة العرب که جز آدمکشی و غارت و تجاوز هنر دیگری نداشتند، نمیتوانست تحت تأثیر روابط انسانی، اداری و تشکیلاتی موجود ساسانیان قرار نگرفته و همان تشکیلات را بکار نبندد. آیا هنوز هم بر این ادعا پای میفشرید که پس از شکست ایرانیان از مغولها و ترکان زرد پوست آسیائی، تمدن ایرانی بر آنها بی تأثیر بود و آنها از زبان و فرهنگ ایران و روابط انسانی ایران بهره ای نبردند؟  این جزء کوچکی از همان تاریخ سرزمین ماست که شما آنرا مخدوش و جعلی وانمود کرده اید.

حال به بینیم که بر چه اساسی ایران شناسان و مورخین غیر اسلامی بی طرف، منشاء اسلام را از شبه جزیرۀ عربستان و نه از ایران دانسته اند. تنها به دو وقایع نامۀ دستنویس باستانی بجامانده دربارۀ آن برهۀ زمانی استناد میکنم.

یوحنای فِنِقی یکی از راهبان مسیحی است که بر اساس "فرهنگ کتابشناسی سُریانی" در اواخر قرن هفتم میلادی در صومعه هائی در عراق و سوریه میزیسته است. از جمله آثار وی کتابی در 15 فصل به سُریانی با عنوان "تاریخ مختصر جهان" یا "Ktâbâ d-rêš mellê" بجا مانده است. نامبرده شاهدی بر کشورگشائیهای نو مسلمانان بوده و در فصل چهاردهم کتاب یاد شده به شرح آن وقایع میپردازد. نوشتۀ یوحنای فِنِقی از این جهت حائز اهمیت است که او هم در سوریه و هم در عراق شاهد زنده ای بر وقایع آن دوران میباشد. اینست بخشی از نوشتۀ او در ارتباط با ایران اواخر ساسانی:

ما موظف به گفتن این واقعیت هستیم که اعراب بیابانی به چه کشتارهای دسته جمعی وجنایتهائی درسرزمینهای روم، کوش، سرزمینهائی در امتداد رود نیل سفید، اسپانیا و درسایر سرزمینهای دور، دست زده و پسران ودختران آن مردمان را به اسیری گرفته و آنها را به بردگی و بیگاری گماردند...آنها وحشیهائی بودند که بوئی از رحم وشفقت و انسانیت نبرده بودند...از خونریزیهای بی جهت مردم خوشحال ومشعوف میشدند واز غارت اموال آنها لذت میبردند...شادی آنها هجوم به شهرهای آباد وسرقت اموال مردم وخورد وخوراکشان بلعیدن خشم ونفرت مردمان بود...اما هنگامی که از غارت اموال مردم وکشت وکشتار آنها درسرزمینهای بیزانس و ایران آسوده خاطرشده وزمان فراغتشان فرا رسید، خداوند انتقام آن همه خشونت ها، خونریزیها و کشت و کشتار و به یغمابردن اموال وهستی مردم راازآنها گرفته وبین آنها دو دستگی پدید آورد وسرزمینهای متصرفی آنان را بین دو تن از رهبرانشان که یکی درمغرب (معاویه-م) ودیگری درمشرق (علی-م) مستقربود، تقسیم کرده وآنان را به رویاروئی و خونریزی یکدیگرکشاند...

درستی اخبار یوحنای فِنِقی در مورد یورش تازیان عرب به ایران را با "وقایعنامۀ خوزستان،" دست نوشته ای از سوی یک مسیحی نسطوری ناشناس  که بین سالهای 590 و 660 میلادی در سرزمین ما میزیسته و در اوان حملۀ تازیان عرب به ایران و بخصوص به شهرهائی از خوزستان و همزمان در آن برهۀ زمانی در قید حیات بوده، میتوان مطابقت داد.

در برهه ای که به آن میپردازیم، اعراب کلیۀ سرزمینهای ایرانیان و بیزانس را تسخیرکردند، به تسخیر شهرهائی از قبیل گندیشاپور، ایلام و قلعۀ شوشان (مرکز ایلام بنا به فرهنگ یهود) که دارای استحکامات کافی بودند، پرداختند. آنچه باقیمانده بود، شهرهای شوش و شوشتر با قلاع بسیار مستحکمی بودند و درآن حال هیچ کس از ایرانیان جز یزدگرد پادشاه و یکی از سردارانش بنام هرمزدان ماد (هرمزدان کُرد.م) که به جمع آوری قوا برای دفاع از شوش و شوشتر پرداخت، نمانده بود تا در مقابل اعراب مقاومت کند. شهرشوشتر به علت وجود رودخانه ها وکانالهائی که آنرا مانند خندقهائی از هرطرف احاطه کرده اند، بسیار وسیع ومستحکم است. یکی از این کانالها بنام اردشیرگان که توسط اردشیر ساخته شده، نامیده میشود؛ کانال دیگری که کانال اردشیرگان را درنقطه ای قطع میکند، شمیرام که نام ملکه است، نام دارد؛ و آن دیگر دارایگان به احترام داریوش، میباشد. بزرگترین آنها رود پر آبی است که از کوههای شمالی سرچشمه میگیرد. (رود "دز" که ازکوههای زاگروس سرجشمه میگیرد. م)

وقایعنامۀ بالا را ابتدا درسال 1889 میلادی ایگناسیو گیدی (Ignazio Guidi) از سُریانی به لاتین برگردانده و به کنگرۀ خاور شناسان عرضه کرده است. این وقایعنامه از سوی تئودور نولدکه (Theodor Noldke)  پژوهشگر اسلام و قرآن،  چیس رابینسون (Chase F. Robinson) مورخ بنام آمریکائی و استاد دانشگاه نیویورک، رابرت هویلند (Robert G. Hoyland) پژوهشگر و استاد تاریخ اسلام در دانشگاههای نیویورک و آکسفورد، مورد پژوهش قرار گرفته و نیز در سال 2016 از سوی نصیرالکعبی بصورت تز دانشگاهی برای دریافت مدرک دکترا از سُریانی به انگلیسی برگردانده شده است.

همانطور که ملاحظه میشود، دو مدرک غیر اسلامی نزدیک به زمان هجوم تازیان عرب به ایران شواهدی بر اینکه نو مسلمانان از خارج از خطۀ ایران اسلام را به مردم ما تحمیل کرده بودند، مدارکی کافی در اثبات بی پایه بودن اندیشۀ نیکفر میباشند.

لازم به یادآوریست که فیلسوف محترم با ملامت دیگران و هشدار به آنان مبنی بر در نیافتادن با علم واینکه ساسانیان از درون متلاشی شده و بر این اساس سلسلۀ ساسانیان منقرض شد، راه فرار به جلو را برگزیده است. شایسته است ایشان از تعصبات بی جا و جزمیات مارکسیستی و افکار قالبی فاصله گرفته و با مطالعات بیشتر در تاریخ ایران در آینده اظهار فضل بجائی فرمایند. از فردی که دارای دکترای فلسفۀ سیاسی بوده و گاه و بیگاه با اظهار لحیه های فلسفی  و بظاهر دیالکتیکی خود را پیشگام در مبارزات زحمتکشان معرفی و تبلیغ میکند، انتظار اینست که پیش از هر کاری شرائط زمانی و مکانی مبارزه را مد نظر قرار دهد و نه اینکه با تأکید بر این شعار غلط و نابجا که اسلام در درون ایران تولید شده و ایرانیان مبدّع و پایه گذار چنین آئین ضد انسانی بوده اند، در صف ملاها قرار گرفته و در تکمیل  اعمال نابخردانۀ سال 57 خود و یارانش که ملت و کشوری را به روزگار تباهی و مرارت کشانده اند، یکبار دیگر طبقۀ کارگر و زحمتکشان ایران را بر اساس تفکرات دگماتیستی به کژراهه رهنمود نشود. شک نیست که تبلیغاتی از این دست، به سلطۀ حکومت ملاها کمک شایانی مینماید. شایسته و بایسته است با مطرح کردن واقعیات تاریخی در مورد آئین رسوائی که ریشۀ احکامش در بیابانهای برهوت جزیرة العرب عصر ماقبل حجر است، به بیداری هم میهنان در رهائی از چنین آئین پیشا سنگی، کوشش کنیم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر