۱۳۹۴ شهریور ۲۰, جمعه


مازوخیسم: بیماری روانی شیعه

علی کبیری

توصیه به خوانندگانی که دارای احساسات رقیق و قلبی پر ازمهروشفقت دارند:
لطفاً از خواندن این مقاله به علت تصاویر دهشت انگیز، خودداری نمائید.

دراین نوشته به رواج بیماری روانی مازوخیسم درمیان شیعیان وبخصوص درمیان شیعیان ایرانی میپردازیم.

از نظرروانپزشکی، مازوخیسم عبارت ازآزار وصدمه زدن به خود یا تسلیم وعبودیت مطلق دربرابرفردیا افراد دیگربه منظورصدمه وآزاردیدن برای ارضای خاطراست. بطورخلاصه، مازوخیسم لذتی است که به فرد ازوارد شدن  شکنجه های روحی وجسمی، دست میدهد. روانشناسان مازوخیسم را یکی ازانواع بیماریهای روانی تشخیص داده وعلت آنرا مربوط به اختلالات روحی شخص میدانند. اولین روانشناسی که موفق به تشخیص این بیماری روانی درمیان مردم شد، زیگموند فروید روانشناس اتریشی بود.

بنا به تشخیص روانپزشکان، بیمارانی که مبتلا به مازوخیسم هستند باید به مراکز روان درمانی معرفی شده وزیرنظرروانپزشک متخصص مورد معالجه ومداوا قراربگیرند. این بیماری درافرادی دارای ضعف بوده و در افراد دیگری دارای شدت میباشد. براین اساس است که این نویسنده اقدام به نوشتن این مختصرنموده تا هم میهنان شیعی بلکه به خودآمده و دررفع این بیماری روانی بکوشند.

این نویسنده عقیده دارد که این بیماری ریشه درتاریخ کشورما دارد. بعداز تسلط اعراب تازی بدوی که به شکست وغارت وکشت و کشتار وشکنجه وآزارو بردگی وتجاوزات جنسی به زنان ودختران این سرزمین منتهی شده و دین وارداتی اسلام به مردم تحمیل گردید، مردم ما بسیار سرخورده شده وبرخلاف عدۀ معدودی که سلاح برکف گرفته وتا سالیان متمادی با قوم غالب به جنگ ودرگیری نظامی پرداختند، عدۀ زیادی نیزدچار ازدست دادن اعتماد به نفس شده واز فرط شرم وخجالت به درویشی روی آورده و سعی درفراموشی آن همه فجایعی که برآنها رفته بود، نمودند. اما واقعیتی که دراین میان بایددرنظر داشت، روی آوردن ایرانیان به آل عباس وپذیرفتن دشمن غالب به عنوان دوست وخودی بود. هم اینجاست که این مردمان با خاندان علی یا مهاجمان به سرزمین خودعقد اخوت مذهبی بسته، دینِ ایرانی را به کنارگذاشته، به تحکیم حاکمیت قوم غالب پرداختند وقهرمانان خودی نظیر بابکها ومازیارها و یعقوب لیث صفارها را که جان در راه دفاع از سرزمینشان داده بودند، ازحافظۀ تاریخی خود محونمودند. ازهم اینجاست که اکثرمردمان ما هویتشان را درمقابل زنده ماندن معامله کردند. اینگونه گوسفند واردرمقابل مهاجمان تسلیم شدن تازه آغازکاربود. آغازی که درنتیجۀ احساس کمبودها وعقدۀ خودکم بینی بوده وبه مرورزمان دشمن قهار را که جز خوی درندگی وتوحش وویرانگری صفت دیگری نداشت، تبدیل به موهبتی الهی نمود که برای نجات این مردمان ازعرش خداوندی نازل شده بود. چنین تغییرحالت روانی که دشمن را به عنوان دوست وناجی مورد قبول قرارداده و به ستایش و پیروی آداب ورسومش بپردازد، جز احساس حس تحقیر درمردم وتن دردادن به بندگی دشمن به چیز دیگری نمیتوان تعبیرکرد، واین آغازازدست دادن هویت و تنزل شخصیت مردمان ما بود. ازآن پس چاپلوسی وخوش آمدگوئی از قوم غالب به منتها درجه رسیده و فرهنگی را بوجودآورد که تا به امروز ادامه دارد.

پس از استیلای مغولان برسرزمین ما که به علت بی سیاستی حاکمان ترک و خیانت وتسلیم ارتش ترکان خوارزمی وهمدستی آنان با مهاجمان مغول با ادعای هم خون بودن، کشت وکشتارسراسری ودهشت انگیز مردم درهر نقطه ای که مغولان به آن دسترسی پیداکرده بودند، به وقوع پیوست. اما این کشت وکشتار با قتل عام سراسری تیمورلنگ و کله مناره ساختن از سرهای مردم ازجانب مهاجمان ترک آسیائی، در نهایت کامل شد. نقل است که مردم ازنظر روانی به پائین ترین سطح روحی نزول کرده بودند. بطوریکه اگریک مغول یا ترک اراده میکرد که جمعی را قتل عام کند، همۀ آن جمع دنده به قضاداده و گوسفند واروبدون هرگونه مقاومتی سردراختیار قاتل گذاشته و به کشته شدن خود رضایت میدادند.

واقعیات تاریخی که دربالا شرح آنها رفت، مردمی را بوجود آورد که دیگر قائم به ذات خودنبوده وتسلیم سرنوشت محتومی شده بودند که اقوام غالب برای آنان تعیین میکردند. هم اینجاست که بیماری روانی مازوخیسم درمیان مردم ریشه دوانده ومردم به علت از دست دادن غرور وهویت وشخصیت خود، بجای تکریم ازقهرمانان تاریخیشان به تکریم وستایش دشمنان خونینشان پرداختند. علی وخاندانش بجای بابکها ومازیارها نشستند و مشتی دستاربند وشاعران ونویسندگان فاقد عِرق ملی نیز تا توانستند از علی وخاندانش قهرمان ساختند. ولی آیا علی همان علی ای است که مثنوی نقل میکند؟

از علی آموزاخلاص عمل/شیرحق را دان منزه ازدغل
درغزا برپهلوانی دست یافت/زود شمشیری برآورد وشتافت
او تفو انداخت برروی علی/افتخارهرنبی وهرولی
درزمان شمشیرانداخت آن علی/کرد اواندرغزایش کاهلی
////////////////////////////////////////////////////////////////

خلاصۀ داستان اینکه بقول مولوی علی آن پهلوان را به قتل نمیرساندوبا این شعرمولوی شخصیتی فوق انسانی ازعلی میسازد به شرح زیر:

درشجاعت شیر ربانیستی/درمروت خودکه داند کیستی
ای علی که جمله عقل ودیده ای/شمه ای واگوازآنچه دیده ای
تیغ حلمت جان ماراچاک کرد/آب علمت خاک مارا پاک کرد
////////////////////////////////////////////////////////////////////

سپس آخوندها هم بیکارننشسته وشعارمیدهند: لافتا الا علی، لاسیف الا ذوالفقار (جوانمردی جزعلی و شمشیری جز ذوالفقارنیست). اما اگر این علی آنقدر از جوانمردی بهره داشته بود، پس چرا بقول امام امت آقای خمینی، در یک روز سراز تن 700 اسیر دست وپا بستۀ بنی قریظه جداکرد؟ (پیام ضد مطبوعات خمینی مورخ 26مرداد 1358). آیا گردن زدن یک عده اسیر دست وپابسته، به عنوان جوانمردی محسوب میشود؟  وآیا آن عمل علی چیزی جز جنایت جنگی نبوده است؟

ولی ماجرای قسی القلبی علی را باید ازمورخین غیراسلامی هم شنید.
بنا برشهادت تاریخ، شخصِ علی نیز درتوحش و کینه توزی وخونریزی معتقدان به ادیان دیگر، دست کمی ازتازیانی که درنهج البلاغه (خطبۀ 26) مورد ملامت قرارمیدهد، ندارد. در این مورد لازمست به یک گزارش تاریخی دست نویس از جانب یک کشیش مسیحی نیز نظری بیندازیم. طبق این گزارش، قبل از شروع جنگهای صفین وحرّان که بین علی ومعاویه، برسرِجانشینی وفرمانروائی سرزمینهای اشغالی که براثرهجوم وکشورگشائی از سوی ابوبکر وعمر وعثمان بوجودآمده بودند، علی که مقر خودرا درکوفه (تیسفون پایتخت ساسانیان) قرار داده بود، به کلیۀ اهالی میانرودان دستورمیدهد که باید درجنگ قریب الوقوع بین او ومعاویه، از اودرمقابل معاویه حمایت کنند. مردم حرّان که مسیحی بودند، بخاطر حمایتی که معاویه از مسیحیان سوریه میکرد، به نفع او وارد جنگ برعلیه علی شدند. پس ازخاتمه ی بی نتیجۀ جنگ ومراجعت معاویه ولشکریانش به سوریه، علی که کینۀ اهالی حرّان را بدل گرفته بود، آن شهر را مورد حمله قرارداد و بسیاری ازمردم آنجا را بضرب شمشیر قتل عام کرد. کشیش مسیحی نامبرده در این باره چنین گزارش میدهد که «...شدت کشتارمردم وخونریزی به حدّی بود که از دروازۀ شهرخون بیرون میزد...»
(The Seventh Century in the West-Syrian Chronicles by A. Palmer، ص 187 )

مدرک تاریخی دیگری از کشیشان مسیحی درمورد هجوم اعراب به خوزستان وفتوحات آنها به زبان سُریانی دردست است.


دراینجا به آن بخشی که مربوط به توحش وخونریزی همدستان علی در تسخیر شوش وشوشتر است، بطور گذرا اشاره میشود.

" فرماندۀ عرب بنام ابوموسی (ابوموسی اشعری- مترجم) لشکریان هرمزدانِ ماد (هرمزدان از طایفۀ مادها یا کردها بوده وفرماندهی مقاومت درمقابل هجوم اعراب را دربخشی از خوزستان به عهده داشت- مترجم) را مورد حمله قرارداد...اعراب به شهرشوش حمله کرده، پس ازچند روز جنگ آنرا تسخیرکرده و همۀ بزرگان شهررا ازدم تیغ گذراندند...آنها مقبرۀ دانیال پیغمبررا که اززمان کوروش وداریوش بجامانده بود، غارت کرده و حتی تابوت نقره ای موجود درآن را که جسد داریوش درآن قرارداشت، با خود بردند...سپس به شهرشوشترکه سومین شهرآبادِ خوزستان است، هجوم برده ...کشیش هرمزداردشیر وشاگردانش را به قتل رسانده وخون مردمان بسیاری را همچون آب برزمین جاری کردند..."
(The Conquest of Khuzistan, Oxford, Chase Robinson، ص18)  

توضیح آنکه مختصرِبالا مربوط به ترجمۀ یادوارۀ خوزستان توسط رابینسون است. علت طرح سند تاریخی بالا آنست که نشان داده شود یاران نزدیک به علی ابن ابیطالب تاچه اندازه دستهایشان به خون مردم بیگناه ایرانی به هنگام یورش تازیان بدوی به سرزمین ما، آغشته بوده است. این واقعیت رانیز درنظرداشته باشیم که ابوموسی اشعری یکی از افراد مورد اعتماد علی بود. اوهمان فردی است که به عنوان داور یا حَکَم ازجانب علی انتخاب شده بود تا علی یا معاویه را به حاکمیت سرزمینهای اشغال شده ازسوی اعراب، برگزیند.

اما درمورد فرزندان علی بنام حسن وحسین همین بس که حسن درمقام برادربزرگتر به حاکمیت معاویه گردن گذاشت ولی حسین که برادرکوچکتربود از گردن گذاشتن به حاکمیت جانشینان معاویه سرباززده وبه عنوان مدعی جانشینی پدرخودعلی، جنگ رادرمقابل صلح پیشنهادی یزید ابن معاویه انتخاب کرد وبا کمال بی سیاستی از مدینه به عراق آمده ودرنتیجه جان خودرا درراه جاه طلبی برای جلوس به تخت جانشینی پدرش ازدست داد.

دراینجا لازمست توضیحی درمورد بی خردی وبی سیاستی حسین ابن علی هم داده شود. همانطور که قبلاً شرح آن رفت، درآن زمان اکثر مردم عراق مسیحی بودند وبه خاطراینکه معاویه وجانشینانش برخلاف علی ویارانش دین مسیح رابه رسمیت شناخته، ازمسیحیان حمایت کرده وکشیشان وبزرگان مسیحی را مورد تکریم واحترام قرارمیدادند، مردم میانرودان هم درجنگ صفین وحرّان درجبهۀ معاویه قرارگرفتند وهم در جنگ کربلا که بین حسین و یزید ابن معاویه درگرفت، به حمایت از یزید پرداختند.

درمورد رضا امام هشتم شیعیان واز نوادۀ علی همین بس که ولایتعهدی مأمون از بازمانده های آل عباس را که به مسیحیت گرویده بود، قبول کرد!

حال باید به این معما پاسخ داد که چرا شیعیان ایرانی در غمِ کشته شدن علی ابن ابیطالب که در یورش اعراب بدوی به این سرزمین چه خونها که نریخته وحتی از تکه پاره ای از قالی بهارستان نیز نگذشته وآنرا به یغما برده و دربازاربه فروش رساند، هرساله به سرومغز خود میکوبند؟ نگاه کنید به زارزدن عده ای از دولتمردانِ ریش وسبیلدارِ جمهوری اسلامی در شبِ احیای امسال در وین:



شب احیاء شبِ به قتل رسیدن علی بدست ابن ملجم است. طبق اسناد بجاماندۀ تاریخی از جانب مسیحیان، سه تن برای نجات مردم از جنگ وخونریزی وغارت براثراختلافات میان معاویه وعمروعاص وعلی، ونیز جنگهای میان نومسلمانان به منظور قبضۀ قدرت درسرزمینهای متصرفی از سوی تازیان، برای قتل آنان باهم عهد می بندند. دونفر اوّلی موفق به اجرای نقشه نشده و پیش از اقدام به قتل کشته میشوند. این تنها ابن ملجم بود که نقشۀ قتل علی را باموفقیت به انجام رساند. باتوجه به مدارک تاریخی ارائه شده دربالادرتأئید خونریزیهای بی حدّ ایرانیان بدست علی ویارانش، آیا نباید ایرانیان درشب قتل اوبجای گریه وزاری به جشن وشادی پرداخته و از ابن ملجم قدردانی کنند که شرّ همچه موجود خونخوار وخونریزی را از سرِ مردم کم کرد؟

دیگرآنکه کشته شدن حسین ابن علی که باادعای وراثت و جانشینی پدرِ خونریزش به پا خاسته ودر راه قبضۀ قدرت و جلوس براریکۀ فرمانروائی، جانش راازدست داده است، به ایرانیان چه ارتباطی دارد که همه ساله باید با برپاکردن تاسوعا وعاشورا واربعین، به عزاداری در قتل حسین بپردازند؟ آیا مردم ما بیاددارند که بابک ومازیار، همان قهرمانان ملیشان که درمقابل سلطۀ اعراب بدوی به میهن ما بپاخاسته و بدست آل عباس نه تنها بطرزفجیعی به قتل رسیدند، بلکه جنازه های مثله شدۀ آنان تا مدتها بردروازه های بغداد برای عبرت سایرآزادیخواهان به دارآویخته شده بود؟ و آیا این مردم میدانند که باید بجای عزاداری و اربعین گرفتن برای قاتلان نیاکانشان و ویران کنندگان وطنشان، باید درعزای بابک ومازیار بنشینند که جان شیرینشان را در راه آزادی نیاکانشان و رهائی میهن از اسارت اعراب تازی بدوی، بی دریغ درطبق اخلاص گذارده ونمونه های بارزی ازمبارزه برعلیه اشغالگران تازی را برایشان به یادگارگذاشتند؟

نگاه کنید به نمونه هائی از عزاداری تاسوعا وعاشورا واربعین حسینی که مردم با زدن زنجیروقمه به بدن خود و کودکان خردسال بیگناه ونیز گِل مالی برسر، چگونه در غمِ کشته شدن قاتلان نیاکانشان وغارتگران تازی، به خودآزاری وخودزنی میپردازند تا روح وروان پریشان خود را ارضاء نمایند.







تصویرهای بالا نمونه های بارزی از مازوخیسم شیعه را به نمایش میگذارند. اینان شیعیان ایرانی هستند که به عزاداری قاتلان نیاکان خود پرداخته و با زنجیرزنی وقمه زنی وغرقه کردن بدنهای خود به گِل، به ارضای خواسته های انسانی سرکوب شدۀ خود از جانب حکومت ملایان، دست میزنند. اینان مردم ناآگاهی هستند که نسبت به حقوق اساسی ومدنی خود بیگانه اند وباخودآزاری وخودزنی شخصیت کوبیده شدۀ خود را ارضاء میکنند.

شک نیست که ملایان نقش عمده ای درایجاد وحفظ چنین جوّعقب ماندگی ذهنی دارند. شیعیان باید هرچه بیشتر درخرافات ومازوخیسم مذهبی غرقه شوند تا جماعت بیکاره وزالوصفت آخوند بتوانند به زندگی ننگینشان ادامه دهند. درواقع، وجود وادامۀ حکومت ملایان براساس ناآگاهی وعقب ماندگی شیعیان ایرانی قراردارد. هرچه بیشترشیعیان ایران از واقعیتهای تاریخی میهنشان بی اطلاعتر باشند، این دستاربندان ریاکار بیشتر میتوانند منابع وثروت مملکت را غارت کرده وبه یغماببرند. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر